جدول جو
جدول جو

معنی سائل - جستجوی لغت در جدول جو

سائل
سؤال کننده، پرسش کننده، خواهنده، کسی که طلب احسان کند، کنایه از آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد، برای مثال چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)
سائل به کف: کنایه از کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آنکه پیشه اش گدایی است
تصویری از سائل
تصویر سائل
فرهنگ فارسی عمید
سائل(ءِ)
پرسنده، سؤال کننده، پرسان:
توئی مقبول و هم قابل، توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل، توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
آن یکی میخورد نان فخفره
گفت سائل چون بدین استت شره.
مولوی.
، معترض. مستدل (در اصطلاح منطق) یکی از دو طرف مناظره. و طرف مقابل را مجیب یا ممهد یا مانع نامند. (اساس الاقتباس ص 445). رجوع به جدل شود، خواهنده. (دهار). زائر. خواستگار. طالب. آنکه طلب احسان کند:
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زرّ زائر تو نرفت ایچ کاروان.
فرخی.
بسی نمانده که از جود بحرها سازد
ز بهر سائل در گنجهای بیت المال.
فرخی.
خدمت مادحان دهی بسلف
صلۀ سائلان دهی بسلم.
مسعودسعد.
بباغ انس که رویش چوگل شکفته شود
ز بهر سائل و زائل سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
سائلان را زدست تو نه عجب
گر نتیجه همه عطا باشد.
مسعودسعد.
مالت و دست سائلان، دستت و جام خسروی
بندت و پای سرکشان، پایت و تخت سروری.
خاقانی.
از برای شادی سائل برنگ
میشوم خرم تر از اکرام خویش.
خاقانی.
سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سدۀ گران بستند.
خاقانی.
، گدا. دریوزه گر. نان خواه. مسکین. آنکه به کدیه از مردمان چیزخواهد:
خاقانیا بسائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش.
خاقانی.
میکرد بدین طمع کرمها
میداد بسائلان درمها.
نظامی (لیلی و مجنون).
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده، و گرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی (گلستان).
دل سائل از جور او خون گرفت
سر از غم برآورد و گفت، ای شگفت.
سعدی (بوستان).
، روان. جاری. مقابل جامد و بسته و افسرده: و الدواء السائل، هوالذی لایثبت علی شکله و وضعه... مثل المایعات کلها. (قانون ابوعلی کتاب دوم ص 148 س 28). در اصطلاح پزشکان دوائی است که از خواص آن است که اجزاء آن، موقع فعل حرارت غریزیه، در آن دوا ته نشین شود مانند کلیۀ مایعات. (آقسرائی، از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه اجزاء او در جهات حرکت کند اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود مثل آب و روغنها. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، مشتق. قابل اشتقاق. (دراصطلاح اهل منطق) : همچنین اسم یا جامد بودیا سائل. جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند خیزبون (زن پیر) و هیهات، وسائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرب. (اساس الاقتباس ص 15)
لغت نامه دهخدا
سائل(ءِ)
بختیاری. از متأخران است. از اشعار اوست:
چند کشی بی گناه عاشق محزون
کشتن عاشق مگر گناه ندارد.
(از بهترین اشعار پژمان)
لغت نامه دهخدا
سائل
پرسنده، سئوال کننده، پرسان
تصویری از سائل
تصویر سائل
فرهنگ لغت هوشیار
سائل
دریوزه گر
تصویری از سائل
تصویر سائل
فرهنگ واژه فارسی سره
سائل
سایل، فقیر، گدا، متکدی، پرسشگر، پرسنده
متضاد: پاسخگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساحل
تصویر ساحل
(دخترانه)
زمینی که در کنار دریا یا دریاچه واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
مسئله ها، موضوع ها، مطلب ها، پرسشهایی درباره مسائل شرعی، امور مشکل، معضل ها، سؤال ها، پرسش ها، جمع واژۀ مسئله
فرهنگ فارسی عمید
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خسیل به معنی فرومایه. رجوع به خسیل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ نُدْ دی)
از شعرای پارسی گوی مقیم آسیای صغیر است. او راست: تاریخ آل عثمان منظوماً به فارسی، و دیوانی فارسی بنام سلطان سلیمان بن سلیم (974- 926 هجری قمری) که به این بیت شروع میشود:
بسم الله الرحمن الرحیم
هست عصای سر دست کلیم.
(کشف الظنون).
صاحب قاموس الاعلام آرد: محمد افندی از شعرای قرن دهم عثمانی است. مقیم ینی شهر روم و متمایل بتصوّف بود. بعدها دچار وسواس و خفت عقل شد و در بیمارستان درگذشت. فخری هراتی در لطائفنامه (ترجمه مجالس النفائس) آرد: مولانا سایلی از ولایت قرشی است و چنان کاتبی سریع القلم است که هرروز پانصد بیت نیک می نویسد، ترک وش و ساده می نماید، اما چنانکه می نماید نیست، در این اوقات بترتیب حروف، دیوان مرتب ساخت. ازوست این مطلع:
نه بر زخمش دلم پیکان آن ابرو کمان دارد
که بهر زخم دیگر آب حسرت در دهان دارد.
(ترجمه مجالس النفائس ص 118).
در ترجمه حکیم شاه محمد قزوینی از مجالس النفائس که بسال 927 در اسلامبول انجام یافته افزوده اند: حالی که سنۀ سبعو عشرین و تسعمائه 927 است، در روم است و دایم صائم است، و حیوانی نمیخورد ولیکن علوفۀ سلطانی میخورد، و کتابی در مقابل گلستان تصنیف نموده، ولیکن کسی غیر از او آن را کتابت و مطالعه نمیکند. و دیوان نیز هر بیت بر حروف تهجی ترتیب نموده ولیکن یک سواد است. (مجالس النفائس ص 289). همان عبارت در چاپ مجالس النفائس در ترجمه سائلی جوینی نیز اضافه شده (ص 241) و ظاهراً در آن مورد الحاقی است و از دو سائلی مذکور در مجالس النفائس آنکه بروم رفته و منصب کاتب سلطان عثمانی را داشته بقرینۀ کاتب بودن و ترتیب دیوان سائلی قرشی است نه سائلی جوینی. نسخه ای از دیوان سائلی در کتاب خانه مرحوم وحید دستگردی مدیر مجلۀ ارمغان بوده و اشعار ذیل از آن انتخاب شده است:
ای شوخ ز آزار دل مات چه پرواست
کردی ز جفا با دل ما آنچه دلت خواست.
#
هر لحظه برخسار تو بینیم که خوب است
رخسار رقیبت نتوان دید که زشت است.
#
چهره را در پیش مردم میکنند امروز زرد
روی خود فردا نمیخواهند چون زهاد سرخ.
#
از ضعف ذره ای است بکوی تو یا تنم
کاه است سر نهاده بدیوار یا منم.
#
هستی ماست پرده، برخیزیم
پرده را ازمیانه برداریم.
#
نشین چو مردم چشمم بدیده تا خط رد
بصفحۀ رخ ابنای روزگار کشم.
#
ای سرو نازدمبدم از چشم تر مرو
چون اشک پامنه برخم، از نظر مرو
#
در دیده ام چو سرو سهی باش مستقیم
هر لحظه همچو سایه بجای دگر مرو.
(بهترین اشعار، پژمان ص 169)
هراتی از شهر هرات و بسیار فقیر و دردمند است. این مطلع از اوست:
از خیل بتان دلبر من آه بلائی است
در شکر مزن طعنه که دلخواه بلائی است.
(تحفۀ سامی ص 35)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مسایل. جمع واژۀ مسأله. (اقرب الموارد). مسأله ها. موضوعات. موضوعها. رجوع به مسأله و مسایل شود:
با که بگویم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل.
سعدی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
، مطالبی که درعلوم بدانها برهان آورند و غرض از آن علم شناختن آنها باشد. و آن یکی از اجزاء سه گانه علم باشد، اول موضوعات و آن همان است که از عوارض ذاتی آن بحث می گردد، ثانیاً مبادی آن حدود و اجزاء و اعراض موضوعات است و مقدمات بدیهی یا نظری، و ثالثاً مسائل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). محمولات منتسبه به موضوع و جزئیات موضوع علم.
- مسائل شرعیه، امور شرعی. فروع فقهی. احکام شرعی در موضوعات گوناگون. حکم شرع درباره خبری: ایشان (ملاباشی) بغیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان... و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه به هیچ وجه به کار دیگر دخل نمیکردند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1)، جمع واژۀ مسیل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مسیل شود، جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رساله و رساله. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). مکتوبات و نامه ها. (آنندراج) (از غیاث اللغات).
- دیوان رسائل، دیوان رسالت. دیوان انشاء. رجوع به ترکیب دیوان رسالت در ذیل مادۀ رسالت شود.
، همزبانان. (از آنندراج از لطایف) (غیاث اللغات). رجوع به رساله شود، در اصطلاح مسیحیان، نامه ای که همراه فرستادگان درباره مسائل دینی به مسیحیان، نوشته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فسیله. (منتهی الارب). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساطل
تصویر ساطل
پارسی تازی گشته ساتل روشنک (گویش شیرازی) شاتل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
کناره، کران، کرانه، کناره دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتل
تصویر ساتل
چکه چکیده دارویی است مانند کمای خشک مستعمل در طب قدیم روشنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامل
تصویر سامل
سعی کننده در سلاح کار و سلاح معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایل
تصویر سایل
خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابل
تصویر سابل
باران نیک
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده، چراننده، خود چرا خود چر چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائق
تصویر سائق
راننده پس زننده سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائف
تصویر سائف
شمشیردار شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائغ
تصویر سائغ
گوارنده، خوش آینده، آسان بگلو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعل
تصویر ساعل
سرفه کننده، حلق، دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائع
تصویر سائع
میرنده، بیکار بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافل
تصویر سافل
نقیص عالی، فرود و پست، پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقل
تصویر ساقل
روشنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائل
تصویر زائل
بر طرف شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائل
تصویر ذائل
خواری، رسوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
موضوعات، مساله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسائل
تصویر خسائل
جمع خسیل، فرومایگان ناکسان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رساله، ماتیکان ها نامک ها جمع رساله. الف - نامه ها مکتوبها. ب - کتابهای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائل سپید پیشانی، سپید بینی مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل
تصویر ساحل
کناره، کرانه، کنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
پرسمانها، پرسشها، دشواری ها
فرهنگ واژه فارسی سره