- سائق (ءِ)
ج، سائقون، سوّاق، ساقه. راننده:
ریش را شانه زدی که سائقم
سائقی لیکن بسوی درد و غم.
(مثنوی).
، رانندۀ چاروا. (منتهی الارب) (شرح قاموس). آنکه حیوانات را از عقب براند. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) :
نقل هرچیزی بود هم لائقش
لائق گله بود هم سائقش.
(مثنوی).
، شخصی که از پس راند نابینا را، چنانکه قائد از پیش کشد نابینا را. (غیاث) (آنندراج)
ریش را شانه زدی که سائقم
سائقی لیکن بسوی درد و غم.
(مثنوی).
، رانندۀ چاروا. (منتهی الارب) (شرح قاموس). آنکه حیوانات را از عقب براند. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) :
نقل هرچیزی بود هم لائقش
لائق گله بود هم سائقش.
(مثنوی).
، شخصی که از پس راند نابینا را، چنانکه قائد از پیش کشد نابینا را. (غیاث) (آنندراج)
