جدول جو
جدول جو

معنی سائبه - جستجوی لغت در جدول جو

سائبه
بنده یا مال آزاد شده
تصویری از سائبه
تصویر سائبه
فرهنگ فارسی عمید
سائبه
(ءِ بَ)
گذاشته شده. (منتهی الارب). ج، سوائب و سبّب. (اقرب الموارد) ، شتر ماده که آن را بنذر و مانند آن رها میکردند تا خود چرا کند در جاهلیت. (ترجمان القرآن) (آنندراج) (شرح قاموس). رجوع به بحیره و ام ّ بحیره و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود.
مؤلف بلوغ الارب آرد:
السائبه: فهی فاعله من سیّبه ای ترکته و اهملته فهو سائب و هی سائبه. او بمعنی مفعول، کعیشه راضیه. در معنی آن اختلاف است بعضی گفته اند ناقه ای است که ده بچۀ ماده آورده باشد و آن را بر سر خود می گذاشتند و سوار آن نمی شدند و موی آنرا نمی چیدند و شیر آن را جز مهمان کسی نمی خورد. و گفته اند ناقه ای است که باصنام وامیگذاشتند و آن را بخدّام بتها میدادند و از شیر آن جز ابناء السبیل و امثال آنان کسی نمیخورد. و گفته اند شتری که اولاد اولاد خود را درک کند و آن را ترک میکردند و سوار آن نمیشدند. و گفته اند وقتی که کسی از سفر دوری می آمد یا حیوانی از مشقت یا جنگ نجات می یافت میگفت: هی سائبه. یا هنگامی که یکی از مهره های پشت یا استخوانی را از پشت حیوان درمی آوردند ودر این صورت آن را سوار نمی شدند و از آب و علف منعش نمی کردند و گویا این نوعی از نذرهای آنان هنگام بازگشت از سفر و شفا از مرض بود. و گفته اند ناقه ای که ترک شود برای آنکه با آن حج بجای آرند. (بلوغ الارب ج 3 ص 37) (شرح قاموس) ، بنده ای که او را بر غیر ولا آزاد کنند و آن ممنوع است. (آنندراج). گفته اند بنده ای که بر غیر ولاء و عقل (دیۀ مقتول) و میراث آزاد شود و این وجه غریب است. (بلوغ الارب ج 3 ص 37). از آداب عجیب عرب آن بود که شخصی چیزی از مال خود مثلاً حیوانی یا بنده ای را آزاد میکرد و استفاده ازآن بطور دائمی ممنوع میگردید. (صبح الاعشی ج 1 ص 402)
لغت نامه دهخدا
سائبه
(ءِ بَ)
از نواحی یمن و از توابع سنحان است. (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
سائبه
(ءِ بَ)
صحابیه است و از موالی حضرت رسول. طارق بن عبدالرحمن از او روایت کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالبه
تصویر سالبه
سال به، سال خوب، سال خوش، کسی که هر سال او از سال پیش بهتر باشد، نامی از نام های مردان بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالبه
تصویر سالبه
جملۀ منفیه، سالب
سالبۀ جزئیه: در علم منطق جمله ای که در آن نفی بعض باشد مثل بعض الحیوان لیس بانسان (بعضی از جانوران انسان نیستند)
سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مانند لا شیء من الانسان بحجرٍ (هیچ انسانی سنگ نیست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائمه
تصویر سائمه
گاو، گوسفند، اسب و شتر که خود در بیابان بچرند و علف بخورند و اگر بیشتر سال را سائمه باشند با شرایط نصاب باید زکات آن ها داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
سایق، سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شائبه
تصویر شائبه
عیب، آلودگی، آمیختگی، شک و گمان
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ سَ)
تأنیث سائس. رجوع به سائس شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ فَ)
ریگ تنک و رقیق. (شرح قاموس). آنچه باریک باشد از پائین توده ریگ. (آنندراج) ، زمینی است میان ریگ و زمین سخت. (شرح قاموس). زمین میان ریگ و درشتی. (آنندراج) ، پاره ای از گوشت دراز بریده. (شرح قاموس) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ قَ)
تأنیث سائق. رجوع به سائق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
تأنیث سائم. رجوع به سائم شود، و مراد بسائمه آن است که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن یکسان بوند چریده باشند چه اگر ایشان را از خاصۀ مال خود علف داده باشند زکوه در آن واجب نبود هر چند که به نصاب رسند. (تاریخ قم ص 17) ، رمۀ گوسفند. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
ابن ابراهیم بن ملک الممنع. پیری عظیم الشان و رفیعالحال بود و در خدمت شیخ ابومسلم الفسوی تربیت شده. و شیخ ابوالحسن علی بن خواجه کرمانی را ملاقات و با شیخ اباعبدالله محمد بن علی مصاحبت داشت و خانقاه خودرا در کوار قرار داد و مدت سی سال در آنجا کسانی راکه بخانقاه می آمدند طعام میخورانید رحمه الله علیهم. (شدّالازار ص 180 و181) (نامۀ دانشوران ج 3 ص 90). وعده زیادی از علماء و صالحین با او مجاورت داشته اند. در او فتوت و نشاط فراوان بود. او در سال 473 هجری قمری فوت کرده و در خانقاه خود او را دفن کرده اند
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
سالبه. مؤنث سالب. رجوع به سالب شود، و به اصطلاح علم منطق قضیه بر دو قسم است: 1- قضیۀ سالبۀ جزئیه 2- قضیۀ سالبۀ کلیه.
قضیه سالبۀ جزئیه: جمله ای است که در آن نفی بعض باشد چنانکه بعض الحیوان لیس بانسان. قضیه سالبۀ کلیه: جمله ای که در آن نفی کل باشد مثل لاشی ٔ من الانسان بحجر. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
تأنیث ساقب. رجوع به ساقب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
تأنیث صائب: آراء صائبه
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
تأنیث خائب، ناامید:
هر صباحی فرقه ای را راتبه
تا نماند امتی زو خائبه.
مولوی.
رجوع به خائب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث سائر.
- هفت سائره، هفت سیّاره:
گفتم ز هفت دائره این هفت و هشت میل
گفتا ز هفت سائره این هفت و هشت اثر.
ناصرخسرو (دیوان ص 189)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جائبه
تصویر جائبه
خبر رسیده از دور، جمع جوایب. (جوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سالب ناینده بازستان مونث سالب. یا قضیه سالبه. قضیه سالبه بر دو قسم است: الف - سالبه جزئیه جمله ایست که در آن نفی بعض باشد چنانچه) بعض جانوران انسان نیستند (ب - سالبه کلیه جمله ایست که در آن نفی کل باشد مانند) هیچ انسانی سنگ نیست. (یا سالبه باتنفاء محمول. سلب نسبت حکمیه به جهت عدم ثبوت محمول است برای موضوع مقابل سالبه بانتفاء موضوع. یا سالبه بانتفاء موضوع، سلب نسبت حکمیه محمول است از موضوع از آن جهت که موضوع در خارج وجود ندارد تا محمول برای آن ثابت باشد مقابل سالبه بانتفاء محمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائبه
تصویر ذائبه
مونث ذایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائبه
تصویر رائبه
بوگر خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقبه
تصویر ساقبه
مونث ساقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحبه
تصویر ساحبه
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائم خود چر، رمه رمه گوسفند مونث سایم، چارپایانی که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن شریک باشند چریده باشند، رمه گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائبه
تصویر صائبه
رسا رسنده مونث صایب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائل سپید پیشانی، سپید بینی مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائقه
تصویر سائقه
مونث سایق سوق دهنده راننده محرک جمع سایقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائفه
تصویر سائفه
مونث سائف ریگ تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائسه
تصویر سائسه
مونث سایس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائبه
تصویر قائبه
مرغانه تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائره
تصویر سائره
مونث سائر ستاره گردنده مونث سایر. یا هفت سایره. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائحه
تصویر سائحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائبه
تصویر شائبه
عیب، چرک
فرهنگ لغت هوشیار