جدول جو
جدول جو

معنی زیک - جستجوی لغت در جدول جو

زیک
دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 535 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زیک
به لهجۀ طبری صلصل، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، جانوری است حقیرجثه، خاکستری رنگ که زیر هر دو بالش سرخ و کوچکتر از گنجشک خانگی بودو آوازش به غایت خوش و حزین، (الفاظ الادویه ص 145)، رجوع به واژه نامۀ طبری دکتر کیا ص 137 و زیگ شود
لغت نامه دهخدا
زیک
کوچک، بسیار سفید، لاغر اندام، سسک، از انواع پرنده، آماده کردن تله برای صید پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرک
تصویر زیرک
(پسرانه)
باهوش، جلد، از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار موبدان درگاه ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زید
تصویر زید
(پسرانه)
نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکی
تصویر زکی
(پسرانه)
پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیا
تصویر زیا
(پسرانه)
زنده
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ)
تازیک که غیر عرب و ترک باشد. و رجوع به تازیک و تاجیک و تاژیک و تازی شود
لغت نامه دهخدا
(رُزْ زَ)
نام پدر ملک صالح و طلایعبن رزیک وزیر مصر بوده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زیکون که از قراء نسف است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به نسف. (از منتهی الارب) (آنندراج). از قراء نسف و نسف نخشب است نزدیک سمرقند. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گسکر است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 273 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’زی ک’، خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تبختر و خرامش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
زیکاشه. خارپشت. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه) هم آمده. (آنندراج). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند، باد را گویند و به عربی ریح خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هزوارش زیگا، پهلوی وات، باد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به زیقا شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه دو بار در انیس الطالبین بخاری آمده و در دیگر کتب جغرافیایی دیده نشده است: و به راه زیگ مرده بطرف نسف متوجه گردی. (انیس الطالبین نسخۀ کتاب خانه مرحوم دهخدا ص 19). و براه زیک مرده بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ایضاً ص 20)
لغت نامه دهخدا
ملحی است معدنی و بلوری شکل و ترکیب آن عبارت است از سولفات مضاعف آلومینیوم با یکی از فلزات قلیایی است. این فلزات همه متحدالشکل و به صورت سیستمهای منظم با 24 ملکول آب متلور میشوند. مزه آنها شیرین و قابض است و معمولا در آب حل میگردند جمع زاجات. یا زاج آهن زاج سبز. یا زاج ابیض زاج سفید. یا زاج احمر قسمتی از زاج سفید مایل به سرخی است وجوف آن سیاه و با تجاویف و ثقبه ها و غلیظ تر از دیگر اقسام و در جمیع افعال مانند آنهاست. یا زاج اخضر زاج سبز. یا زاج اسود زاج کفشگران. یا زاج اساکفه زاج کفشگران. یا زاج اصفر زاج زرد. یا زاج بلور زاج سفید شب یمانی. یا زاج پتاسیم (پطاسیم) زاج معمولی. یا زاج زرد بهترین قسم زاج است و افضل آن برنگ طلایی و درخشنده است و سوخته آن لطیفتراست زاج اصفر. یا زاج سبز سولفات دوفر زاج آهن. یا زاج سفید زاج معمولی سولفات مضاعف پتاس و آلمین. یا زاج سیاه زاج کفشگران. یا زاج کبود کات کبود سولفات مس. یا زاج کفشگران قسمی از زاج سفید است که چون آب بدان رسد سیاه گردد طبیعت آن مانند اقسام دیگر و قابضتر از آنهاست زاج اساکفه مالیطرنا ملیطرنا. یا زاج معمولی مرکب از یک ملوکول سولفات آلومینیوم و یک ملکول سولفات پتاسیم و 24 ملکول آب و آن جسمی است سفید رنگ در آب سرد کم محلول ولی در آب گرم محلول است دارای طعمی قابض است و در 100 درجه حرارت آب خود را از دست میدهد و در حرارت بیشتر به شکلی مخصوص شبیه به قارچ در می آید. سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوک
تصویر زوک
خرامیدن، راه رفتن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحک
تصویر زحک
نزدیک شدن، دور شدن از واژه های دو پهلو، مانده شدن، ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
بد خویی گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس. ماده ایست از جمله) هر هفت (که زنان به روی پاشند، کاغذی زرد که به شکل ورقه زر سازند و جهت زینت بکار برند زر ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمک
تصویر زمک
خشم، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکی
تصویر زکی
پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیک
تصویر دیک
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر
تصویر زیر
یعنی پائین، تحت، فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
کم زور
فرهنگ گویش مازندرانی
تارهای به کار رفته در بافته ها و نقش های آن، سینه سرخ که
فرهنگ گویش مازندرانی
کم جرأت، ترسو
فرهنگ گویش مازندرانی
التماس کردن، با تضرع و ناله از چیزی نالیدن، گزگز پا در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای خفیف، ور آمدن خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم ترسو
فرهنگ گویش مازندرانی
ترس و بزدل
فرهنگ گویش مازندرانی