جدول جو
جدول جو

معنی زینهاری - جستجوی لغت در جدول جو

زینهاری
پناه آورنده و پناه داده شده، (برهان) (آنندراج)، کسی که امان و مهلت طلبد، ج، زینهاریان، (فرهنگ فارسی معین)، به امان آمده، پناهنده، ملتجی، امان یافته، مستأمن، امانخواه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
که خاقان چین زینهاری شده ست
ز بهرام جنگی حصاری شده ست،
فردوسی (یادداشت ایضاً)،
وگر زینهاری یکی نامجوی
ز کشور سوی شاه بنهاده روی ...
فردوسی (یادداشت ایضاً)،
ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان به یاری شدند،
فردوسی،
بسی زینهاری بیامد سوار
بزرگان جنگ آور نامدار،
فردوسی،
و بانصر حمدان جوینی را با گروهی سپاه و ترکان زینهاری که زان منصور بن اسحاق بودند به فراه بفرستاد، (تاریخ سیستان)،
فراوان تنان زینهاری شدند
فراوان به درها حصاری شدند،
اسدی،
کس بزنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار،
ازرقی،
خاقانی است بر در تو زینهاریی
ای بانوان مملکت شرق زینهار،
خاقانی،
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد،
خاقانی،
در قول چنان کن استواری
کایمن شود از تو زینهاری،
نظامی،
چو خصمان گرفتار خواری شدند
حبش در میان زینهاری شدند،
نظامی،
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار،
سعدی،
، آنکه شرط و عهد کند، (فرهنگ فارسی معین)،
- زینهاری بودن صحبت، در بیت زیر ظاهراً بمعنی سرّی و بر عهد و پیمان بودن صحبت، دوستانه بودن صحبت، صادقانه بودن آن، بر اساس وداد و وفا بودن آن آمده است:
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری،
نظامی،
، امانتی، به امانت نهاده:
دلی دارم بدستت زینهاری
ندید از تو مگر زینهارخواری،
(ویس و رامین)،
زینهاریست دلم نزد تو ای مه زنهار،
ازرقی،
، ذمی، معاهد، مسالم، عهدی، اهل ذمه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دگر گفت کای شهریار بلند
که هرگز بجانت مبادا گزند
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دورویند و با کیش اهریمنند
چنین داد پاسخ که شاه سترگ
ابی زینهاری نباشد بزرگ،
فردوسی (یادداشت ایضاً)،
، عهدبسته و در عهد و امان کسی درآمدن را گویند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زینهاری
آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
تصویری از زینهاری
تصویر زینهاری
فرهنگ لغت هوشیار
زینهاری
آن که عهد و پیمان بندد، کسی که امان و پناه بخواهد
تصویری از زینهاری
تصویر زینهاری
فرهنگ فارسی معین
زینهاری
مترادف: ، پناهجو، پناه خواه، متوسل، ملتجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زینهار
تصویر زینهار
زنهار، هنگام تنبیه و تحذیر به کار می رود، بپرهیز، برحذر باش، زنهار، دروغ نگو، مهلت، عهد و پیمان، امان، پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
کسی که امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج، زنهاریان. (برهان) (آنندراج). زینهاری. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان و پناه... (ناظم الاطباء). کسی که امان طلبد و عهد و پیمان کند. (غیاث). امان خواه. (شرفنامۀ منیری). امان طلب. امان خواه. امان داده شده. ملتجی. پناهنده. تسلیم شده. به امان آمده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
من دل بتو دادم که به زنهار بداری
زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار.
فرخی.
ز طبع تو همین آمد که کردی
که با زنهاریان زنهار خوردی.
(ویس و رامین).
به زنهاریان رنج منمای هیچ
به هر کار در داد و خوبی بسیچ.
اسدی.
دگر سی هزار از گرفتاریان
جز از بندگانند و زنهاریان.
اسدی.
من گشته هزیمتی به یمگان در
بی هیچ گنه شده به زنهاری.
ناصرخسرو.
آزاد گردد آنگه ازین زندان
این گوهر منور زنهاری.
ناصرخسرو.
کس به زنهاری خویش اندر زنهار نخورد.
ازرقی.
زنهاری است و از تو بهتر
یک داور مهربان ندیدست.
خاقانی.
دلم زنهاریست آنجا در آن کوش
که بازآری دل زنهاری ای باد.
خاقانی.
پناهنده را سر نیارد به بند
ز زنهاریان دور دارد گزند.
نظامی.
رسیدند زنهاریان خیل خیل
که طوفان به دریا درآورد سیل.
نظامی.
، کافری که به زنهار و پناه مسلمانان در بلاد اسلام مقام سازد. (غیاث). ذمی. اهل ذمه. زینهاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باج گزار و اهل ذمه. (ناظم الاطباء) :
کسی کارمغانی دهد طوق و تاج
چو زنهاریان چون فرستد خراج.
نظامی.
، مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
تدین، تدین به دین اسلام، تقوی زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
آنکه شرط و عهد کند، کسی که امان و مهلت طلبد جمع زینهاریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهار
تصویر زینهار
پناه جستن و امان خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانکاری
تصویر زیانکاری
خسران بردن زیانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
((زِ))
کسی که امان و پناه بخواهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینهار
تصویر زینهار
((یْ))
پناه، امان، مهلت، ضمانت، امانت، شبه جمله که برای تنبیه و تحذیر گویند به معنای دور باش، حذر کن، زنهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنهاری
تصویر زنهاری
آمنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیانکاری
تصویر زیانکاری
خسارت
فرهنگ واژه فارسی سره
امان، زنهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
Religiosity, Religiousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
religiosité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
utauwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
dindarlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
종교성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
信仰心
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
דָּתִיוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
धार्मिकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
keagamaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
религиозность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
godsdienstigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
religiosidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
religiosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
religiosidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
虔诚
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
religijność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
релігійність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
Religiosität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
ความเคร่งศาสนา
دیکشنری فارسی به تایلندی