نوعی از فرش و بساط باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، حصیر و بوریایی را نیز گویند که از دوخ بافند و دوخ علفی است که بدان انگور و خربزه آونگ کنند، (برهان)، حصیر و بوریا، (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نوعی حصیر که از لخ بافند، (فرهنگ رشیدی)، بساطی بوداز گیاه یا حصیر بافته از دوخ، (از لغت فرس اسدی چ اقبال)، بوریا که از دخ بافند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بساطی باشد که از دخ بافند و در مسجد اندازند، (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت ایضاً) : ای دریغ از آبروی من دریغ تا زمانه کرد پامالم چو زیغ، بهرامی، همه کبر و لافی بدست تهی بنان کسان زنده ای سال و ماه بدیدم من آن خانه محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه یکی زیغ دیدم فکنده در او نمدپارۀ ترکمانی سیاه، معروفی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، با چنان ناز اگر نشاط کنی خیز و در حجرۀ نشاطی خز حجره ای کاندروست زیغ و نمد قالی رومی و نهالی خز، سوزنی (از انجمن آرا)، رجوع به زیغباف و زیغگر شود، جمعیت خاطر و نشاط دل و فراغت، (برهان) (از ناظم الاطباء)، فراغت باشد و جمعیت خاطر، (جهانگیری)، نفرت و کینه مخفف آزیغ ... نیز آمده، (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) : جهان ویژه کردم به برنده تیغ چرا دارد از من بدل شاه زیغ، دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، اگر در دلت زو بود هیچ زیغ بدان کو بهشت از تو دارد دریغ، فردوسی، ز درد خزان در دل زاغ زیغ هوا بسته از لشکر ماغ میغ، اسدی، سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده ... حیرت و زیغ در نهاد او قرار گرفته، (جهانگشای جوینی)
نوعی از فرش و بساط باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، حصیر و بوریایی را نیز گویند که از دوخ بافند و دوخ علفی است که بدان انگور و خربزه آونگ کنند، (برهان)، حصیر و بوریا، (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نوعی حصیر که از لخ بافند، (فرهنگ رشیدی)، بساطی بوداز گیاه یا حصیر بافته از دوخ، (از لغت فرس اسدی چ اقبال)، بوریا که از دخ بافند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بساطی باشد که از دخ بافند و در مسجد اندازند، (فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت ایضاً) : ای دریغ از آبروی من دریغ تا زمانه کرد پامالم چو زیغ، بهرامی، همه کبر و لافی بدست تهی بنان کسان زنده ای سال و ماه بدیدم من آن خانه محتشم نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه یکی زیغ دیدم فکنده در او نمدپارۀ ترکمانی سیاه، معروفی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، با چنان ناز اگر نشاط کنی خیز و در حجرۀ نشاطی خز حجره ای کاندروست زیغ و نمد قالی رومی و نهالی خز، سوزنی (از انجمن آرا)، رجوع به زیغباف و زیغگر شود، جمعیت خاطر و نشاط دل و فراغت، (برهان) (از ناظم الاطباء)، فراغت باشد و جمعیت خاطر، (جهانگیری)، نفرت و کینه مخفف آزیغ ... نیز آمده، (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) : جهان ویژه کردم به برنده تیغ چرا دارد از من بدل شاه زیغ، دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، اگر در دلت زو بود هیچ زیغ بدان کو بهشت از تو دارد دریغ، فردوسی، ز درد خزان در دل زاغ زیغ هوا بسته از لشکر ماغ میغ، اسدی، سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکۀ سکون از دست شده ... حیرت و زیغ در نهاد او قرار گرفته، (جهانگشای جوینی)
نفرت و کینه. (غیاث از لطائف و رشیدی). دل سردی: از دروغ توست جانم در ازیغ از جفای توست ریشم پرستیم. ناصرخسرو. و صحیح آن اریغ و آریغ است. و رجوع به آزیغ شود
نفرت و کینه. (غیاث از لطائف و رشیدی). دل سردی: از دروغ توست جانم در ازیغ از جفای توست ریشم پرستیم. ناصرخسرو. و صحیح آن اریغ و آریغ است. و رجوع به آزیغ شود
تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد، (برهان)، کراهت، آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی: اریکا)
تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد، (برهان)، کراهت، آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی: اَریکا)
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
خود را آراستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج). خود را آرایش کردن زن. (ناظم الاطباء). تبرج و تزین. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تلبس. (اقرب الموارد) ، تمایل دندان: تزیغت اسنانه ُ، تمایلت. (متن اللغه). رجوع به تزایغ شود
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک