جدول جو
جدول جو

معنی زیرگر - جستجوی لغت در جدول جو

زیرگر(گَ)
دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرگر
تصویر زرگر
کسی که پیشه اش ساختن زینت آلات و چیزهای دیگر از زر است، طلاساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
زیغ باف، حصیرباف، زیلوباف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگر
تصویر تیرگر
تیرساز، سازندۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
زیغباف. (انجمن آرا). حصیرباف. بوریاباف. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیغ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) :
ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من
که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است:
چو چشم تیرگر جاسوس گشتم
به دکان کمانگر برگذشتم.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
پهلوان و بهادر و دلیر و جنگجوی. (ناظم الاطباء). پهلوان. (آنندراج) :
نبود میل جوانان سیمبر ما را
به زور عاشق خود ساخت زورگر ما را.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
از عالم ستمگر. (آنندراج). زیبنده و آرایش کننده. (ناظم الاطباء) :
مشاطۀ ولایتش ار زیبگر شود
ز اعجاز عیسوی کند آرایش صنم.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان تبادگان است که در بخش مرکزی شهرستان مشهد واقع است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
کنایه از کیسه بر باشد، شخصی را نیز گفته اند که بظاهر خود را دوست وانماید و در باطن دشمن باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بمجاز، محیل و مکار و موذی و حیله ور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
این خیره کشی است مارسیرت
و آن زیربری است موش دندان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان رادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیبگر
تصویر زیبگر
زیبنده و آرایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
بمعنی زر ساز، کسی که بازر کار می کند، صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
حصیر باف بوریا باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیغگر
تصویر زیغگر
((گَ))
حصیرباف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
((زَ گَ))
سازنده زیورآلات طلایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیگر
تصویر زیگر
اپوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
طلافروش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
Flashy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
voyant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از خاندان های ساکن در کفا و کوشکک لورای محال ثلاث نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
llamativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
צעקני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
mencolok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
चमकदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
opzichtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
krzykliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
vistoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
chamativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
浮夸的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
показний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
auffällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
броский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
派手な
دیکشنری فارسی به ژاپنی