جدول جو
جدول جو

معنی زیرک - جستجوی لغت در جدول جو

زیرک(پسرانه)
باهوش، جلد، از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار موبدان درگاه ضحاک
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
فرهنگ نامهای ایرانی
زیرک
زرنگ، باهوش، هوشیار، عاقل و دانا
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
فرهنگ فارسی عمید
زیرک(رَ)
دانا و حکیم و فهیم و مدرک و صاحب هوش. (برهان) (آنندراج) (از غیاث) (از جهانگیری). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراست و بابصیرت و بااطلاع و تیزفهم و سریعالانتقال و مدرک و باهوش. (ناظم الاطباء). فطن. سبک روح. تیزدل. ظریف. ذکی ّ. اذکی ̍. باقعه. کیّس. تیزهوش. بصیر. باذهن. فهیم. تبن. ذمر. ثقف. ثقیف. گربز. ماهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
یاد آری و دانی که تویی زیرک و یادان
ور یاد نداری تو سگالش کن و یاد آور.
رودکی (یادداشت ایضاً).
سوار و دلیر و به بالا بلند
جهاندیدۀ زیرک و هوشمند.
فردوسی (یادداشت ایضاً).
ز زیرک غلامان چینی و روم
که دارم ز هر چیز و هر مرز و بوم.
فردوسی.
پراندیشه بد مرد و بسیاردان
شکیبادل و زیرک و کاردان.
فردوسی.
از او زال و سیندخت خرم شدند
بفرمود تا زیرکان آمدند.
فردوسی.
گفتگوی تو بر زبان دارند
پیشبینان زیرک و هشیار.
فرخی.
و آنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.
منوچهری.
زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد.
(ویس و رامین).
میداند روز پدرم به پایان آمده است. جانب خویشتن را خواهد که با ما استوار کند که مردی زیرک و پیری دوربین است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131).
شنابر چو بی آشنا را گرد
چو زیرک نباشد نخست او مرد.
اسدی.
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر.
ناصرخسرو.
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه می خورند.
ناصرخسرو.
مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد
زیرک خربنده زیر بار به خروار.
ناصرخسرو.
و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند. (نوروزنامه). دانایان و زیرکان را بخواندو آن دانه ها بدیشان نمود. (نوروزنامه).
که اجل جان زیرکان را برد
هرکه از عشق گشت زنده نمرد.
سنائی.
زیرکان را در این جهان خراب
هیچ غمخواره ای مدان چو شراب.
سنائی.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند و احمق غافل را زیرک. (کلیله و دمنه). احمق را از صحبت زیرک ملال افزاید. (کلیله و دمنه). زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه).
آن شنیدستی که روزی ابلهی با زیرکی
گفت این والی شهر ما گدایی بی حیاست.
انوری.
چو مرغ زیرک مانده بهر دوپا در بند
کنون دو دست بسر بر همی زنم چو ذباب.
جمال الدین عبدالرزاق.
زیرکان کاسرار جان دانسته اند
علم جزوی زآسمان دانسته اند.
خاقانی.
زیرکان زیر گاوریشانند
کآل عمران فرود البقره است.
خاقانی.
هم او همتی زیرک اندیش داشت
هم اندیشۀ زیرکان بیش داشت.
نظامی.
گرچه ما زیرک ترین مرغی بدیم
لیک در دامش به حلق آویختیم.
عطار.
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند.
سعدی (بوستان).
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم.
سعدی.
حکمت نیک و بد چو در غیب است
عیب کردن ز زیرکان عیب است.
اوحدی.
حرف طفلان زیرک از که و مه
پنجشنبه به آیداز شنبه.
امیرخسرو دهلوی.
زانکه چون آفتاب مشهور است
آنچه گفتند زیرکان زین پیش.
ابن یمین.
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی.
حافظ.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بلعجب کاری پریشان عالمی.
حافظ.
دو یار زیرک و از بادۀ کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشۀ چمنی.
حافظ.
- زیرک دل، که دلی هشیار دارد. بیداردل:
تروندۀ پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد
زین میوه های نادره زیرک دل و گربز خورد.
مولوی.
- زیرک شدن، حذاقه. لباقه. (دهار). کیاسه. طبانیه. طبن. تبن. لباقه. کیس. (تاج المصادر بیهقی).
- زیرک شناس، شناسندۀ مردمان عاقل و دانا. (ناظم الاطباء). که زیرک را شناسد و تمیز دهد:
از آن هیبتش در دل آمد هراس
که زیرک منش بود و زیرک شناس.
نظامی.
- زیرک فریب، که زیرک را فریب دهد. عاقل فریب:
چه بودی کز این خواب زیرک فریب
شکیبا شدی دیدۀ ناشکیب.
نظامی.
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر از این ابله زیرک فریب.
نظامی.
- زیرک مرد، مرد زیرک:
بجوی تا بتوانی رضای شاعر و هیچ
در او مپیچ اگر بخردی و زیرک مرد.
مؤید (از المعجم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زیرک منش، خردمند و صاحب فراست. که اندیشه و خوی و طبع زیرکانه داشته باشد:
از آن هیبتش در دل آمد هراس
که زیرک منش بود و زیرک شناس.
نظامی.
- زیرک نهاد، که سرشت او بر عقل و فراست استوار باشد:
دلش زان شبان اندکی برگشاد
که زیبامنش بود و زیرک نهاد.
نظامی.
، بمعنی فولاد جوهردار نیز گفته اند. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زیرک(رَ)
دهی از دهستان موردستان است که در بخش بشرویۀ شهرستان فردوس واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
زیرک
دانا و حکیم و فهیم و صاحب هوش با فهم هوشیار صاحب فراست، فولاد جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک((رَ))
باهوش، زرنگ
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
فرهنگ فارسی معین
زیرک
عاقل
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
فرهنگ واژه فارسی سره
زیرک
باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا
متضاد: پخمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرک
ماهرٌ
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به عربی
زیرک
Astute, Shrewd, Witty
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زیرک
astucieux, spirituel
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زیرک
проникливий , розумний , дотепний
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زیرک
ฉลาด , ฉลาด
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به تایلندی
زیرک
проницательный , остроумный
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به روسی
زیرک
scharfsinnig, witzig
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به آلمانی
زیرک
زیرک، فقیر
دیکشنری اردو به فارسی
زیرک
زیرک , ہوشیار , ذہین
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به اردو
زیرک
চতুর , প্রজ্ঞাবান
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به بنگالی
زیرک
zeki
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زیرک
mwenye busara, mwerevu
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زیرک
bystry, dowcipny
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به لهستانی
زیرک
鋭い , 賢い , 機知のある
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زیرک
פיקח , נָבוֹן , שנון
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به عبری
زیرک
영리한 , 재치 있는
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به کره ای
زیرک
चतुर
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به هندی
زیرک
scherpzinnig, slim, geestig
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به هلندی
زیرک
astuto, ingenioso
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زیرک
astuto, spiritoso
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زیرک
astuto, espirituoso
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زیرک
精明的 , 机智的
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به چینی
زیرک
cerdik, cerdas
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرکش
تصویر زیرکش
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، حسینی، یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی، حسینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
با هوش بودن هوشیاری صاحب فراست بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
((رَ))
هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
کیاست
فرهنگ واژه فارسی سره