جدول جو
جدول جو

معنی زیربزرگ - جستجوی لغت در جدول جو

زیربزرگ(بُ زُ)
نام پرده ای از موسیقی که در نیمه شب سرایند. (غیاث) (از آنندراج). رجوع به زیربزرگان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدربزرگ
تصویر پدربزرگ
پدر پدر، پدر مادر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
نام لحنی است از موسیقی. (برهان) (ناظم الاطباء). زیربزرگان و زیرخورد هر یک لحنی است از موسیقی. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به زیرخرد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ زُ)
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
چو شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.
نظامی.
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سربزرگان مهی.
سعدی.
، پرزورغالب. خودخواه:
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
کآن یکی گر سگ است گرگ شود
وین بقصد تو سربزرگ شود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
کنایه از کیسه بر باشد، شخصی را نیز گفته اند که بظاهر خود را دوست وانماید و در باطن دشمن باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بمجاز، محیل و مکار و موذی و حیله ور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
این خیره کشی است مارسیرت
و آن زیربری است موش دندان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
جد، نیا
متضاد: جده، مادربزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بقعه ی میربزرگ در شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی