بمعنی زیرافکن است که نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشند. (برهان). زیرافکن. (جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیرافکن شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان). نام پرده ای از دوازده پردۀموسیقی. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آه کز یاد ره و پردۀ عراق رفت از یادم دم تلخ فراق وای کز تری زیرافکند خرد خشک شد کشت دل من دل بمرد. مولوی (مثنوی چ خاور ص 45). رجوع به زیرافکن شود
بمعنی زیرافکن است که نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشند. (برهان). زیرافکن. (جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیرافکن شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان). نام پرده ای از دوازده پردۀموسیقی. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آه کز یاد ره و پردۀ عراق رفت از یادم دم تلخ فراق وای کز تری زیرافکند خرد خشک شد کشت دل من دل بمرد. مولوی (مثنوی چ خاور ص 45). رجوع به زیرافکن شود
بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج). توشک. (غیاث) : زیرافکن حریرت این بار اگر دهد دست نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. نظام قاری (دیوان البسه از جهانگیری). در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام. نظام قاری (دیوان البسه). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (ایضاً). سوسنت راست سبزه بالاپوش سنبلت راست لاله زیرافکن. سعید هروی. رجوع به زیرافکند شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان چ معین) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). شعبه ای است از بیست و چهار شعبه موسیقی. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث). نام پردۀ سرود و آن را زیرافکند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آن را زیرافکند نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، بزرگ و رهاوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فروگفت این غزل را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 377). رجوع به زیرافکند شود
بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج). توشک. (غیاث) : زیرافکن حریرت این بار اگر دهد دست نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا. نظام قاری (دیوان البسه از جهانگیری). در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام. نظام قاری (دیوان البسه). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (ایضاً). سوسنت راست سبزه بالاپوش سنبلت راست لاله زیرافکن. سعید هروی. رجوع به زیرافکند شود، نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است. (برهان چ معین) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). شعبه ای است از بیست و چهار شعبه موسیقی. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث). نام پردۀ سرود و آن را زیرافکند نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آن را زیرافکند نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، بزرگ و رهاوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فروگفت این غزل را. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 377). رجوع به زیرافکند شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رُسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
تیرانداز. که تیر افکند. پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن: عطارد کرده ز اول خط جوزا سوی مریخ تیرافکن تماشا. نظامی. رجوع به تیرانداز و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
تیرانداز. که تیر افکند. پرتاب کننده تیر از کمان و جز آن: عطارد کرده ز اول خط جوزا سوی مریخ تیرافکن تماشا. نظامی. رجوع به تیرانداز و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
شیرافگن. شیراوژن. آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند، شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج). شجاع. بسیار شجاع. سخت شجاع. (یادداشت مؤلف) : همه نامداران بر این هم سخن که کاموس شیرافکن افکند بن. فردوسی. ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه بسان مردم میخواره مست شد روباه. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته. خاقانی. تا بشنیدم کاّهوی شیرافکن من ماتمزده شد چون دل بی مسکن من. خاقانی. اگر شیر گور افکند وقت زور تو شیرافکنی بلکه بهرام گور. خاقانی. بترس ارچه شیری ز شیرافکنان دلیری مکن با دلیرافکنان. نظامی. شیردلی کن که دلیرافکنی شیر خطا گفتم شیرافکنی. نظامی. به چشم آهوان آن چشمۀ نوش دهد شیرافکنان را خواب خرگوش. نظامی. - مریخ شیرافکن، مریخ افکننده شیر بمناسبت آنکه مریخ ستارۀ جنگجویان و مظهر جنگ است: عطارد کرده زاوّل خط جوزا سوی مریخ شیرافکن تماشا. نظامی
شیرافگن. شیراوژن. آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند، شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج). شجاع. بسیار شجاع. سخت شجاع. (یادداشت مؤلف) : همه نامداران بر این هم سخن که کاموس شیرافکن افکند بن. فردوسی. ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه بسان مردم میخواره مست شد روباه. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته. خاقانی. تا بشنیدم کاَّهوی شیرافکن من ماتمزده شد چون دل بی مسکن من. خاقانی. اگر شیر گور افکند وقت زور تو شیرافکنی بلکه بهرام گور. خاقانی. بترس ارچه شیری ز شیرافکنان دلیری مکن با دلیرافکنان. نظامی. شیردلی کن که دلیرافکنی شیر خطا گفتم شیرافکنی. نظامی. به چشم آهوان آن چشمۀ نوش دهد شیرافکنان را خواب خرگوش. نظامی. - مریخ شیرافکن، مریخ افکننده شیر بمناسبت آنکه مریخ ستارۀ جنگجویان و مظهر جنگ است: عطارد کرده زَاوّل خط جوزا سوی مریخ شیرافکن تماشا. نظامی