جدول جو
جدول جو

معنی زیجه - جستجوی لغت در جدول جو

زیجه
(یَ جَ)
جمع واژۀ زیج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زیج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنجه
تصویر زنجه
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زینه
تصویر زینه
پله، پلکان، درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیره
تصویر زیره
گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود
قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
زیرۀ رومی: در علم زیست شناسی کراویا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر مرد، زن
فرهنگ فارسی عمید
لوحه ای مدور یا مربع که مواضع سیارات و بروج دوازده گانه در آن نقش بوده و منجم با نگاه کردن در آن احکام نجومی یا طالع مولود را معین می کرده
فرهنگ فارسی عمید
(بُ جَ / جِ)
بزغاله. (شرفنامۀ منیری). بزیچه. رجوع به بزیچه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ وَ جَ)
جمع واژۀ زوج. (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
شتر مادۀ سریع تیزرفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جَ)
زمجهالظلیم، نوک شترمرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ / جِ)
درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). درد شکم. زحیر. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای بس که کشد زحیر و زنجه
آن کو بچه باز و طفل گایست.
ابن یمین (از انجمن آرا).
، بمعنی گریه و نوحه و مویه هم آمده است. (برهان). گریه. مویه. ناله. (ناظم الاطباء). نوحه و مویه. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی نوحه و اینکه صاحب فرهنگ زمنج بمعنی نوحه گفته سهو کرده چه زنج و زنجه بمعنی نوحه است، چنانکه فخرالدین ابوالمعالی گفته:
به مرگ دیگران تا چند زنجه
که مرگ آرد ترا هم در شکنجه.
(انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زنج شود، تسلسل را نیز گویند. (برهان). بمعنی تسلسل که برادر دور است و اجمالاً معنی تسلسل آنکه عددی و بعدی وجود داشته باشد که غیرمتناهی بود و این محال است. (انجمن آرا) (آنندراج). تسلسل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
آواز. نعره. فریاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ جَ جَ)
جمع واژۀ زج ّ. رجوع به زج شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
زاچه. زاج. زن نوزای. رجوع به زاج و زاچه شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
معشوقه کلمه فارسی است و این مصغر و مخفف بی بی است. (غیاث). (از تاج العروس) (یادداشت بخط مؤلف). و هو العرس و العرس حائط بین حائطی البیت الشتوی لایبلغ به اقصی لیکون ادنی و انما یکون ذلک بالبلاد البارده. (قاموس از یادداشت بخط مؤلف). بمعنی عرس است و آن دیواری است که مابین دو دیوار خانه سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و مسقف سازند تا آنجا گرم تر شود. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به بیچه و عرس شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
ایچه. ایزه. ایژه. ایشه. در کلماتی مثل: بزیچه، منیجه، دریچه، لبیشه، لویشه علامت تصغیر است و گاه علامت تأنیث: نیزه. نیجه. پاکیزه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ایزه شود، آزمند گشن گردیدن ماده خر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به گشن آمدن ماده خر. (المصادر زوزنی). به گشن آمدن خداوند سم. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
زن. (آنندراج). زن. مقابل شوی. (ناظم الاطباء). زن. همسر مرد. ج، زوجات. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). ربض. حلیله. حنه. ثرغامه. حوبه. منکوحه. حلال. همسر. جفت. همخوابه. زن. مقابل شوی و شوهر. ج، زوجات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، جفت (مقابل فرد). (از دزی ج 1 ص 611)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
مرد ملازم که از جای نرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیمه
تصویر زیمه
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینه
تصویر زینه
پله و پایه و پلکان و نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
لوحه مربع یا مدوریست که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ساخته میشود تا برای به دست آوردن حکم طالع ولادت و تمور دیگر مورد استفاده قرار گیرد زایرجه، پیشگویی سرنوشت کسان. یا زایجه عالم آنچه منجمان و رمالان برای دریافت مدعی نقشی با جمال نوشته نگاهدارند تا به وقت حاجت تفضیل احکام از آن معلوم کنند، شکلی است دارای دوازده خانه که از آن حالات ماه و سال و و مولود استخراج میشود بدین وجه که منجم در اول ماه یا سال یا تولد یا حادثه ای طالع وقت را میبیند چه برجی است و آنرا خانه اول قرار داده یازده برج دیگر را در یازده خانه دیگر نوشته هر کوکب سیاره در هر برجی باشد در خانه آن ثبت کرده و باصول احکام نجوم از آنها استخراج میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجه
تصویر گیجه
گیجی گیجش: سر گیجه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که دارای ساقه های سبز، و گلهای کوچک و سفید و تخم آن ریز و معطر و برای خوشبو ساختن بعضی خوراکها مانند اتش و پلو بکار می رود، زیره کرمان معروفتر می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیفه
تصویر زیفه
کنگره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجه
تصویر زنجه
((زَ جِ))
مویه، ناله، درد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
((زُ جِ))
همسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیجه
تصویر بیجه
((بِ جَ))
مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود، مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیره
تصویر زیره
((رِ))
قسمت زیرین هر چیزی، قسمت تحتانی کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیره
تصویر زیره
ژیره، گیاهی علفی و یکساله، دارای ساقه های سبز و برگ های بریده و گل های سفید. میوه هایش ریز و معطراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینه
تصویر زینه
((نِ))
پله، پلکان
فرهنگ فارسی معین
((یِ جِ))
لوحه ای مربع یا گرد که جای سیارات و بروج دوازده گانه روی آن نقش شده و از آن برای احکام نجومی یا بدست آوردن حکم طالع استفاده می کردند، شکلی است دارای 123 خانه که از آن حالت ماه و سال و مولود استخراج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینه
تصویر زینه
درجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره