جدول جو
جدول جو

معنی زیتو - جستجوی لغت در جدول جو

زیتو
(تُ)
شهری است در آلمان شرقی که دارای کار خانه ذوب فلز و تولید ابزار ماشینی است و 46000 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیتون
تصویر زیتون
(دخترانه)
میوه بیضی شکل سفت و گوشتی که رنگ ان در مراحل مختلف رشد از سبز تا بنفش و سیاه تغییر می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیتو
تصویر تیتو
طیطوی، نوعی مرغ دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
درختی با برگ های بیضی نوک تیز و گل های سفید کوچک که به صورت خوشه در کنار برگ ها جمع می شود
زیتون تلخ: در علم زیست شناسی سنجد تلخ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی فرش شبیه پلاس یا گلیم که از نخ های پنبه ای با نقش های رنگین بافته می شود، زیلوج
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ژان کنت (1770- 1848 میلادی). فیلدمارشال پروسی که در واترلو و لایپزیک شخصیت خود را نشان داد و ممتاز گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 160 تن سکنه دارد. در دوهزارگزی این روستا چشمۀ آب گرمی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تلفظ انگلیسی: جرجیا، نام یکی از کشورهای ممالک متحدۀامریکا دارای 2900000 تن سکنه. کرسی آن آتلانتاست
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بی رمق و رقیق و بی رنگ و رو. در مورد آبگوشت بی مزه یا چای کم رنگ و پرآب گویند: ’اینکه آب زیپو است’. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). کلمه ای با معنی مجهول و عوام از آب زیپو، آبگوشت یا آشی سخت کم گوشت و کم چربی و بی مزه اراده کنند. آبگوشت یاچای یا شربتی کم مایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زی / زَ /زِ)
پلاس و گلیم راگویند و آن را شطرنجی نیز خوانند. (برهان). پلاس و گلیم و قالی را گویند و زیلوچه، کوچک قالی و پلاس را گویند، مانند صندوق و صندوقچه. (انجمن آرا) (آنندراج). گلیم را گویند. (جهانگیری). قالی و شطرنجی و زیلوچه یعنی قالیچه که عوام زولیچه گویند. (فرهنگ رشیدی). پلاس و گلیم و گلیم پنبه ای و بهترین زیلوها را در یزد می بافند. (ناظم الاطباء). نخ. (صحاح الفرس). کلمه ای است اعم از قالی و غیر آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و پیغمبر را (ص) یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و بر آن خفتی و قطیفۀ زیلو به عرب اندر بافته سطبر همچون محفوری... (ترجمه طبری بلعمی). و شهریست بزرگ، خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه آن بزرگتر است وآن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهر بافند و آنرا دربند خزران خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). و از جهرم زیلو و مصلی نماز نیکو خیزد. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و از سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی. (حدود العالم، ایضاً). و از این شهرک ها (ارجیح، اخلاط، خوی، نخجوان، بدلیس) زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدود العالم، ایضاً).
یکی زیلو صبا بر دشت گسترد
ز لاله تار و از گل پود زیلو.
قطران.
اما اگر نمد و حصیر دارد برای زیلو سؤال نشاید و اگر سفالین دارد برای مسین سؤال نشاید. (کیمیای سعادت). و زیلوهای جهرمی بافند و هوای آنجا (جهرم) گرمسیر است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131).
هست زیلو دربساط و بوریا
جای گل گل باش و جای خار خار.
نظام قاری.
آسمان خرگه و زیلوست زمین خارا کوه
اطلس و تافته دان مهر و مه پرانوار.
نظام قاری.
رجوع به زلیه شود، در زبان عامیانۀ امروز بین آن (زیلو) و پلاس و گلیم تفاوتی هست، چه گلیم فرشی است نازک که بافت آن شبیه زیلو اما از پشم است و زیلو به نوعی خاص از فرش پنبه ای اطلاق می شود. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پُو)
اسم صوتی است نظیر زی پنبه که در تصنیفی دیگر (یا همان تصنیف اول) آمده است: ’زیپو زیپو زی پنبه ! دشمن آل پنبه !’. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
مرغزاری طویل و عریض است که شش فرسنگ در سه فرسنگ مساحت دارد و میان کرج و گرهرود و همدان و ساوه واقع بوده است، رجوع به نزهه القلوب چ گای لیسترنج ج 3 صص 69- 195 و 221 و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پایتخت کشور جمهوری ’اکوادور’ در امریکای جنوبی است که بر سلسله جبال آند و در ارتفاع 1850 گزی و در دامنۀ آتش فشان ’پیشن شا’ واقع است و 401800 تن سکنه دارد. این شهر دارای دانشگاه و رصدخانه و کتابخانه و کلیسای کهن است. (از لاروس) (از وبستر)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرغ سنگ خوار که بیشتر سنگ ریزه خورد. (فرهنگ رشیدی). نام پرنده ای است که بیشتر سنگ ریزه خورد، و آن را سنگخوارک گویند، و در فرهنگها بعد از ’یا’، ’تا’ آورده اند و برهان بعد ’یا’ به جای تای مثناه فوقانی بای موحدۀ تحتانی آورده و گفته مرغی است... (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کیبو شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 22 هزارگزی باختر سقز با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نوعی از چوبدستی که دارای سری است شبیه به مرغ با نوکی تیز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
رنگی باشد زرد که به سبزی زند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) .منسوب به زیت. به رنگ زیت. (یادداشت ایضاً). بیرونی در ذیل انواع جواهر و یاقوتها آرد:... ومن اشباهه الکرکهن فی جمیع انواعه، فمنه الخلوقی و الزیتی و الفستقی و... (الجماهر ص 84). رجوع به همین کتاب ص 76 و 78 شود. و دلیل (یعنی قاروره) اندر بیشتر وقتها زیتی تمام باشد و گاه باشد که به سرخی گراید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جامۀ پشمین که غربا و مساکین میپوشند، (آنندراج)، پوشاکی پشمینه مر گدایان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عشیره. (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2647). طایفه. (ایران در زمان ساسانیان چ امیر مکری ص 29)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است به چین. (منتهی الارب) (آنندراج). بندری در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل جزیره فرمز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیتون (به همان لفظ میوۀ معروف) در نزد مؤلفین عرب و ایرانی در قرون وسطی نام شهر امروزی چانگ چئو بوده است که بندری است در چین شرقی بر ساحل دریای چین مقابل فرمز و تقریباً بخط مستقیم پانصد کیلومتر در مشرق مایل به شمال کانتن و جزو ایالت فوکین امروزی است. این بندر در عهد مغول اهمیتی بس عظیم داشته است و از لحاظ تجارت خارجی چین و رفت و آمد کشتیهای بزرگ تجارتی و مسافری مابین چین و هند و جنوب ایران و بلاد عرب یکی از مراکز عمده چین بوده است. ابن بطوطه وقتی که از هند به چین آمده بود اولین نقطه از خاک چین که وی در آنجا پیاده شده بود همین شهر زیتون بوده است و در مراجعت از چین به هند نیز باز از همین بندر زیتون کشتی گرفته بوده است. در عهد مغول نام این شهر به تلفظ عامیانۀ چینیان تسوتونگ بوده است که با حذف گاف، حرف اخیر تلفظ آن بسیار نزدیک به زیتون عربی شنیده میشده است و در سفرنامۀ مارکوپولو نام این شهر به املای سایتون مرقوم است. رجوع شود به دایره المعارف اسلام ج 1 ص 861 و 865 و به حواشی بلوشه بر جامع التواریخ ص 490 و نیز به ص 48 از ذیل همان حواشی و کتاب منتخبات از سفرنامۀابن بطوطه به انگلیسی تألیف مستر گیب ص 369 حاشیۀ 8. (از حاشیۀ ص 508 شدالازار چ علامه قزوینی). در دایره المعارف فارسی ذیل ’ساتن’ پارچۀ ابریشمی... آرد:... اصلاً در چین بافته می شد و در مشرق زمین و یونان وروم خواستار فراوان داشت. نام آن احتمالاً از لفظ عربی زیتونی گرفته شده است که منسوب به زیتون است و شاید نام عربی بندر تسوتینگ (چوانچوی حالیه در ایالت فوکین چین) بوده است که درقرون وسطی از بنادر مهم چین بوده است... (دایره المعارف فارسی) : و از همان راه که آمده بودیم در نهر بطرف خنساء مراجعت کردیم و از آنجا بطرف زیتون حرکت کردیم و چون به این شهر اخیر رسیدیم دیدیم که چندین کشتی بر جناح حرکت بطرف هند می باشند... من نیز همین کشتی را گرفته راه افتادیم. (از سفرنامۀ ابن بطوطه از حواشی شدالازار بقلم علامه قزوینی ص 508)
لغت نامه دهخدا
حمدالله مستوفی در ذیل چند ولایت هند آرد: ’زیتون و سرندیب از اقلیم اول است’. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262)
خلیجی به دریای اژه در قدیم خلیج مالیاک. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنتور. سنتور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درخت زیت. (منتهی الارب). نام درختی که روغن وی معمول اطباست. (بهار عجم) (آنندراج). زیتون بن. درختی همیشه سبز و از محصولات گرمسیری و میوۀ آن زیتون و در منجیل و رودبار گیلان بسیار فراوان است. (ناظم الاطباء). درختی است جلیل القدرو بسیارسود و پربقا و هزار سال دوام کند و میوۀ آن هم زیتون نام دارد. واحد آن زیتونه. (از اقرب الموارد). بری و بستانی می باشد و بستانی را درخت بزرگتر وبرگش آبدارتر و سبزتر از بری و بعد از چهار سال بارمیدهد و تا هزار سال می باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن).
این درخت در نواحی منجیل و رودبار و بیشه های آن نقاط و در کرانه های شمالی دریای خزر و اطراف گرگان و بهشهر و سعدآباد و آهنگرمحله و برفتان و علی آباد کتول و رامیان و شاه پسند و سعیدآباد و آق امام و وطن و مینودشت بسیار است و در اطراف بم و در فارس میان فیروزآباد و میمند نیز دیده شده است و به عقیدۀ ’گااوبا’ موطن اصلی زیتون ایران مرکزی و بلوچستان است و از اینجا به سوریه و ایتالیا گذشته است برخلاف بعض دیگر گیاه شناسان که اصل زیتون راایتالیا گمان برده اند. این درخت را در گرگان چوب سید نامند و از آن عصا سازند و به ترکستان روس که گویابه این چوب تفأل می کنند صادر کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی است که سردستۀ تیره زیتونیان است. ارتفاعش معمولاً بین 7 تا 8 متر و حداکثر تا 15متر می رسد. محیط تنه اش از 3 تا 4 متر بالغ می شود. تنه اش ناصاف و دارای شکافهای مشخص است ولی در گیاهان جوان، صاف و رنگی مایل به سبز دارد. چوبش سخت و بامقاومت و زردرنگ و دارای خطوط قهوه ای مشخص می باشد. برگهایش دائمی و متقابل و بیضوی و دراز و نوک تیز و چرمی شکل است و در سطح تحتانی پهنک سفید ولی در سطح فوقانی سبزرنگ است. گلهایش در اردیبهشت ظاهر میشود و آنهاسفیدرنگ و مجتمع، بصورت خوشه در کنار برگها جای دارند. (فرهنگ فارسی معین). انواع تیره زیتونیان دارای تخمدان آزاد دوخانه و شمارۀ پرچمهای آن با شمارۀ گلبرگها متفاوت است. میوۀ آنها دارای یک هسته یا بشکل دانۀ بالدار است، برگهای آنها متقابل و ساده. نوع های آن، زیتون با گلهای سفید چهارقسمتی و میوۀ آن چهارقسمتی و میوۀ آلویی با هستۀ سخت که برون بر آن مواد روغنی بسیار دارد. (گیاه شناسی گل گلاب). درخت پیوسته سبز ناحیۀ مدیترانه که از دوران قبل از تاریخ برای استفاده از میوۀ آن در نقاط معتدل کاشته شده...ساقه و برگ زیتون از مدتی پیش از دورۀ مسیح نشانۀصلح بوده است. (دایره المعارف فارسی) : نخرج منه حباً متراکباً... و جنات من اعناب و الزیتون و الرمان... (قرآن 99/6). و هو الذی انشاء جنات... و الزیتون و الرمان... (قرآن 141/6). ینبت لکم به الزرع و الزیتون و النخیل... (قرآن 11/16). و التین و الزیتون. (قرآن 1/95).
اگر گل کارد اوصدبرگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
ز زیتون و انگور و هر میوه دار
که در مهرگان شاخ بودی ببار.
فردوسی.
دیو و فرشته به خاک و آب درون شد
دیو مغیلان شد و فرشته زیتون.
ناصرخسرو.
دریا نه آب گر به مثل آب است
چون بر لبش نه تین و نه زیتون است.
ناصرخسرو.
درخت زیتون، از هر شش درخت خراج یک درم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93) ، میوۀ زیتون بن که از آن روغن می گیرند موسوم به زیت. (ناظم الاطباء). میوۀ درخت زیتون. (از اقرب الموارد). ج، زواتین. (دزی ج 1 ص 617). رسیدۀ او گرم به اعتدال و باقبض و نارس او سرد و به غایت خشک و سیاه او گرم و خشک و سریعالاستحاله به سودا و صفرا و مرخی معده و مغثی و بهترین او سبز رسیده است که در آب نمک پرورده باشند و با طعام خورده شود نه قبل و نه بعد آن. در این وقت مقوی معده و مشهی و حابس طبع و مورث بیخوابی و لاغری و مصلحش مغز گردکان و بادام و سرکه و... و صمغ او در صورت شبیه به سقمونیا و مایل به سرخی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید
تا به طعم و فعل چون زیتون نباشد زنجبیل.
فرخی.
عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون
در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 229 و اختیارات بدیعی و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و جغرافیای اقتصادی کیهان ص 108 شود.
- روغن زیتون، روغنی است که از میوۀ درخت زیتون استخراج کنند. زیت. (فرهنگ فارسی معین). روغن زیتون بری قائم مقام روغن گل سرخ... و جمعی مطلق روغن زیتون را در افعال مذکور نافع می دانند و مخصوص نوعی دون نوعی ندانسته و هرچند کهنه تر شود قویتر شود. و آنچه از هفت سال بگذرد بهتر از روغن بلسان دانسته اند و بعضی قائلند که تا چهار هزار سال می ماند... و چون روغن زیتون را با مثل او آب بجوشانند تا آب بسوزد و تجدید آب بدستور اول نمایند تا شصت بار و بعد از آن آب سوخته شود چندان بجوشانند که به نصف رسد بمراتب شتی بهتر از روغن بلسان و در او اسرار عجیبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
، دانۀ مورد. (دزی ج 1 ص 617) ، عبارتست از نفسی مستعد برای اشتغال یافتن به نور قدس از ناحیۀ قوت فکر. (از تعریفات جرجانی) (از دستورالعلماء). رجوع به زیت شود
لغت نامه دهخدا
مرغ آبی است، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 418)، طیطوی، مرغی آبی است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پادشا سیمرغ دریا را ببرد
خانه و بچه بدان تیتو سپرد،
رودکی (از لغت فرس اسدی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
پلاس و گلیم، زیلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
نام درختی که روغن وی معمول اطباست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلو
تصویر زیلو
گلیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیتو
تصویر سیتو
((سَ یِّ ئَ))
سازمان پیمان آسیای جنوب غربی یا پیمان مانیل. این پیمان در سال 1954 بین دولت های امریکا، استرالیا، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند در مانیل پایتخت فیلیپین بسته شد. هدف این پیمان همکاری اقتصادی و نظامی بوده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیتون
تصویر زیتون
((زَ یا زِ))
درختی است با تنه ناصاف و دارای شکاف های مشخص، ولی در گیاهان جوان صاف و رنگی مایل به سبز دارد. میوه این درخت سبز و گوشت دار شبیه به آلوچه است که روغن فراوان دارد و ملین است
زیتون پرورده: میوه زیتون که هسته آن را درآورده و داخل آنرا با گردو رب انار و سبزیجات معطر پر می کنند
فرهنگ فارسی معین
جاجیم، فرش، گبه، گلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند زیتون ملح تلخ بخورد و با نان میخورد، او را اندکی منفعت به رنج و سختی حاصل آید. جابر مغربی
روغن زیتون به خواب، خیرو برکت بود. اگر بیند روغن زیتون می پالود و میخورد، دلیل که به قدر آن خیر و منفعت بدو رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پاپیچ، ساق بند، کشک
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
زودتر
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم بی شخصیت
فرهنگ گویش مازندرانی