جدول جو
جدول جو

معنی زیبقی - جستجوی لغت در جدول جو

زیبقی
(بَ / زَ / زِ بَ)
منسوب به زیبق. (ناظم الاطباء). این انتساب جیوه فروش را می رساند. (از الانساب سمعانی). رجوع به زیبق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبق
تصویر زیبق
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، سیماب، مرکور، ژیوه، آبک
فرهنگ فارسی عمید
(زَمْ بَ)
منسوب است به زنبق و گمان می کنم اشتغال بروغن بنفشه و فروش عطریات را می رساند. (از انساب سمعانی). رجوع به زنبق شود
لغت نامه دهخدا
(زِءْ بَ / بِ)
منسوب به زئبق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ ءْ بَ / بِ)
اسماعیل بن عبدالملک. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زیب که قریه ای است در ساحل بحرالروم بر کنار عکا. (از انساب سمعانی). منسوب است به زیب، روستائی نزدیک عکا. (از معجم البلدان). رجوع به زیب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حسن بن الهیثم بن علی التمیمی الزیبی، مکنی به ابوعلی. وی از حسن بن الفرج الغزی در غزه استماع نمود و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس النسوی از او روایت کرد. (از معجم البلدان). رجوع به زیب شود
لغت نامه دهخدا
(بی ی)
زیباوی. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / زَ بَ)
معرب جیوه که بمعنی سیماب است. (غیاث). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است. (آنندراج). زئبق. معرب ژیوه (جیوه). (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از زئبق عربی، سیماب و جیوه. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح ارباب صناعت کیمیا، یکی از ارواح باشد. (مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معرب ژیوه و جیوه. (یادداشت ایضاً). سیماب. (دهار). به فارسی سیماب و جیوه نامند. از جملۀ فلزات و معدنی است شبیه به نقره ای گداخته و از گداز سنگهای سرخ شنجرفی بهم می رسد و در بعضی بلاد بارده مثل مغرب و روم و اقلیم هفتم قطراتی است که از خاک متکون می گردد و در غیر ظروف شیشه و سرب و قلعی و جلد سگ آبی و طلا نقره معدوم میشود... و چون غیرمفتول او را با نقرۀ خالص حل نموده بر مس بمالند و به آتش برند مس را مفضض گرداند. (تحفۀ حکیم مؤمن). جسمی است فلزی بصورت مایع برنگ نقره ای که بزبان عامیانه ’ویف -ارژان’ نامند و چون با فلز دیگری ترکیب شود آنرا ملغمه نامند. این فلز اغلب در طبیعت بصورت سولفور یافت می شود وآنرا ’سینابر’ خوانند که آن را پس از حرارت دادن در کوره بکار برند. در اتریش و کالی فرنیا و اسپانی یافت میشود. علامت آن در شیمی ’Hg’ و وزن مخصوص آن 13/59 است. سفید و درخشان است و تنها فلزی است که در طبیعت بصورت مایع در حرارت معمولی یافت میشود. این فلزدر برودت ’40-’ درجۀ سانتی گراد منجمد میشود و در حرارت 357 درجۀ سانتی گراد به جوش می آید و در فیزیک برای ساختن میزان الهوا و میزان الحراره و دیگر چیزها مورد استفاده قرار دهند و نیز در سفیدگری و ساختن آیینه و مخصوصاً در استخراج زر و سیم که بسهولت با این دو فلز ترکیب میشوند، استفاده می کنند. این فلز همچنین در پزشکی نیز مورد استعمال دارد. ولی تمام نمک های این فلز زهرناک است و جذب آن موجب مسمومیت میشود. (از لاروس).... جیوه را چینی و هندیهای قدیم می شناختندو در مقبره های مصری در حدود 1500 سال قبل از میلاد مشاهده شده است. کانۀ عمده آن شنجرف است. از معادن الماذن (المعدن) بیش از 2500 سال است که بلاانقطاع شنجرف استخراج شده است. قوس جیوه عبارت است از تخلیۀ برق در بخار جیوۀ محتوی در یک لولۀ خلأ و از سرشارترین منابع تشعشعات فوق بنفش است. در عادی ترین شکل آن، یکی از الکترودها از جیوه است و در محفظۀ مناسبی در انتهای یک لولۀ کوارتزی جا دارد. چون این لوله هامعمولاً با ولتاژ معتدلی کار می کنند باید قبلاً روانۀ (جریان) موقتی از جیوه، از یک الکترود به الکترود دیگر وارد لوله کرد. در نتیجۀ این عمل، جیوه هادی برق و داغ میشود و لوله را از بخار جیوه پر میکند، پس از آن جریان را قطع می کنند و قوس بر جا می ماند. مورد استعمال عمده آن برای تبدیل جریان متناوب برق است به جریان مستقیم. برای ضدعفونی کردن آب و در عکاسی نیز بکار می رود. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و الفاظالادویه و ترجمه صیدنه و لکلرک و جیوه در همین لغت نامه شود.
- زیبق اصفر، یاسمین زرد است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زیبق به گوش ریختن، کنایه از کر گردانیدن گوش. (آنندراج) :
چون اهل راز نکته سرایند گوش دار
زیبق به گوش ریز چو تقریر می کنند.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب بعد شود.
- زیبق در گوش افگندن، باعث ناشنوائی و اذیت می گردد. (غیاث). زیبق در گوش کردن. رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- زیبق در گوش کردن، کنایه از ناشنوا کردن:
زیبقم در گوش کن تا نشنوم
یا درم بگشای تا بیرون روم.
سعدی (گلستان).
- زیبق مجزا، قطرات باران و اشک چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن علی بن ابی علی الزیقی، منسوب است به محلۀ زیق نیشابور، وی از احمد بن حفص و محمد بن یزید استماع کرد و ابومحمد شیبانی ازاو حدیث کرد و به سال 317 هجری قمری درگذشت، (از معجم البلدان)، رجوع به انساب سمعانی و زیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنبقی
تصویر زنبقی
پارسی تازی گشته زنبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبق
تصویر زیبق
جیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبق
تصویر زیبق
((زَ یْ بَ))
جیوه
فرهنگ فارسی معین
جیوه، سیماب
فرهنگ واژه مترادف متضاد