جدول جو
جدول جو

معنی زیباسخن - جستجوی لغت در جدول جو

زیباسخن
(سُخَ / خُ)
خوش گفتار. نیکوسخن:
که ای زشت کردار زیباسخن
نخست آنچه گویی به مردم، بکن.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبان
تصویر زیبان
(دخترانه)
زیبا، خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبارخ
تصویر زیبارخ
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا دارد، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
خوش نما، خوب رو، خوشگل، برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
خوشخو، (آنندراج)، کسی که دارای طبیعت و خوی خوش باشد، (ناظم الاطباء) :
هر آنچه بر سر آزادگان رود، زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیباخو،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در بیت زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی نیک اندیشه و خوش فکر و یا سردار و سالار نیک و رئیس زیبنده و لایق و درخور آمده است:
گنه کار بی بر تویی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زیباروی. (از فهرست ولف). جمیل. نکوروی:
سمن بوی وزیبارخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی.
فردوسی.
برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان.
فردوسی.
اگر زیبارخی رفت از کنارت
ازو زیباتر اینک ده هزارت.
نظامی.
همچنان نامه کرد بر سقلاب
خواست زیبارخی چو قطرۀ آب.
نظامی.
همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستان سرا و نکته پرداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زیبا بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، زیبا به زیادت نون، (شرفنامۀ منیری)، زیبا و خوب، (صحاح الفرس) (از غیاث)، زیبا و خوش آیند، (برهان) (آنندراج)، زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته، (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان،
معروفی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
زاب، زابات، ناحیتی به افریقیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گروه واحه های الجزایر در ایالت ’باتان’، در دامنۀجبال اوره، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیبا سخن
تصویر زیبا سخن
نیکو سخن، خوش گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
فرهنگ لغت هوشیار