جدول جو
جدول جو

معنی زکاشه - جستجوی لغت در جدول جو

زکاشه
(زُ شَ / شِ)
بمعنی زکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد و به ازای فارسی هم درست است. (برهان). رجوع به مادۀ قبل، ریکاسه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکاره
تصویر زکاره
خیره، خیره سر، ستیزه کار، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاشه
تصویر رکاشه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکاسه
تصویر زکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
یخ نازک روی آب
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه برای مثال گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرین ورق گشت برگ درخت (عمعق - ۱۹۵)
کپسول
فرهنگ فارسی عمید
(عُ کْ کا شَ)
شعبه ای از طایفۀ بایادی هفت لنگ از ایل بختیاری ایران، و دارای شعب ذیل است: مراد، عالونی، شهروئی، کلاموئی، کلاستن، سله چین. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مثل کبسول. رجوع به کبسول شود. ظرف خرد برای بلعیدن دواهای بدمزه. بستۀ مخصوصی که دوادر آن ریزند و کوچک سازند تا بتوان بحلق فرو برد.
- کاشه های دارویی: کاشه های داروئی از دو ورقۀ نازکی که با خمیر نشاستۀ خالص فطیر تهیه شده تشکیل یافته است و شکل آنها گرد و گوداست و دارای لبه ای پهن میباشد در یکی از آنها گردهای داروئی را میریزند و لبۀ دیگر را قدری مرطوب کرده بر روی اولی میگذارند و به کمک اسباب مخصوصی به نام کاشتور آن را فشار میدهند تا محکم شود همچنین کاشه های دیگری در داروخانه ها وجود دارد که یکی در دیگری جای میگیرد و داروها را در کاشۀ کوچکتر میریزند و کاشۀ بزرگتر را بر روی آن قرار داده فشار مختصری میدهند تا کاشۀ کوچکتر را در خود جای دهد. (کارآموزی داروسازی صص 115- 116)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رجوع به زکات و زکوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ / شِ)
رکاسه. (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان). ریکاشه. (فرهنگ فارسی معین). به معنی رکاسه است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به رکاسه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دروازۀ عکاشه، از دروازه های شهر بلخ بوده و ذکر آن در تاریخ حبیب السیر آمده است. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 297 و 398 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ / عُکْ کا شَ)
ابن عبدالصمد عمّی. شاعری است فحل از بنی عم، از شعرای دورۀ عباسیان، و از اهالی بصره. وی هرگز خلفا را مدح نکرد و به خدمت آنان درنیامد. از اشعار او اندکی مانده است. عکاشه در حدود سال 175 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاغانی و فوات الوفیات و سمط اللاّلی)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ / عُک کا شَ)
تننده و عنکبوت، یاتنندۀ نر، یا خانه آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عنکبوت. (دهار). عکاش. و رجوع به عکاشی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد خیرۀ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستیهنده و قیل به ازای فارسی. (شرفنامۀ منیری). ژکاره. خیره سر ستیزه کار. لجوج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ژکاره شود
لغت نامه دهخدا
(زُ سَ / سِ)
خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان) (آنندراج). زکاشه. خارپشت تیرانداز و ابومدلج. (ناظم الاطباء). و به شین معجمه و زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). جانوری است خزنده که در پشتش مانند دوک خارهای سرتیزند، چون کسی قصدش کند خود را بیفشاند، خارها چون تیر جهند و در اندام قاصد نشیند و آنرا تشی، جبروز، جبروژ، چزک، چژک، جیزو، چیزو، چکاسه، چکاشه، خارپشت و روباه ترکی... نیز گویند به تازیش قنفذ خوانند... (شرفنامۀ منیری). محرف ریکاسه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصحف. رکاسه (مخفف ریکاسه، ریکاشه). (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ریکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژُ شَ / شِ)
قنفذ. خارپشت. خارپشت تیرانداز. جانوری است خزنده که به تازی قنفذ گویند و ژکاسه نیز گفته اند. (آنندراج). اما کلمه ظاهراً تصحیف ریکاسه است
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
خارپشت را گویند. (از برهان) (از انجمن آرا). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاسه و ریکاسه و سیخول. و رجوع به چکاسه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کاژ. (جهانگیری). بمعنی کازه است و آن خانه ای باشد علفی که بر کنار کشت و زراعت سازند. (برهان). رجوع به کازه شود. کومه. رجوع به کومه شود. جمس. رجوع به جمس شود، یخ تنک و نازک را گویند و آن آبی است که در زمستان می بندد و منجمد میشود. (برهان). یخ تنک را گویند زیرا که به شیشۀ شفاف شباهت دارد، کاش بمعنی شیشه است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت.
رودکی (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکاشه
تصویر رکاشه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
چیتک (برگزده چیزی) آفریکانیدن (برکت یافتن)، گوالیدن، فزونیدن، نیکی کردن، پاکی پاکیزگی، ده یک (ذبیح بهروز زکوه را تازی گشته ده یک پارسی می داند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاشه
تصویر عکاشه
عکاش خانه تننده خانه جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
فرانسوی تشک خانه ای که از چوب و نی و علف سازند: کومه کوخ آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاره
تصویر زکاره
خیره سر ستیزه کار لجوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکانه
تصویر زکانه
زیرکی هشیاری، پیش بینی درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکاره
تصویر زکاره
((زَ رِ))
خیره سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشه
تصویر کاشه
((شَ یا ش))
یخ نازکی که روی آب می بندد
فرهنگ فارسی معین