- زوه
از حدود ’توسمت’ است (از تبت) ، دهیست خرد. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
معنی زوه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مَ / هََ مَ)
لغت نامه دهخدا
درخت و کشت و زراعت بالیدۀ پرزور باشد. (برهان). درخت و کشت بالیده را گویند. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بجز در فرهنگ جهانگیری و رشیدی ندیده ام، ظنم اینست که ’روهنده’ بود یعنی روینده و مصحف کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
نوعی ماهی پرگوشت در رود نیل که فاقد استخوان و فلس و دارای طعمی لذیذ و دم آن سرخ رنگ است، (از دزی ج 1 ص 615)
(لَ کُ لَ / لُو چَ / چِ تَ)
لغت نامه دهخدا
چکیدن آب از سقف بواسطۀ باران. (آنندراج). چکیدن و تراویدن. (ناظم الاطباء) ، عرق کردن. (ناظم الاطباء)
(رُزْ وَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
خشمگین، ترشروی، تند خوی، و بمعنی ناکس و فرومایه و بنده زر خرید هم گویند
سبک چست، گروزه گروه مردم، پاره گیاه، بیاره (قاچ) پلک (قاچ گویش گیلکی) لاهوره (قاچ) شترک (قاچ خربزه)
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
دفترچه، رساله، کتابچه