کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج). زودغرس. حداد. زلق. تنگدل. کم حوصله. زمعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه نیکو بود پادشا زودخشم. ابوشکور
کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج). زودغرس. حداد. زلق. تنگدل. کم حوصله. زمعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه نیکو بود پادشا زودخشم. ابوشکور
پارچۀ نازکی که از آن پیرهن سازند. (دیوان البسۀ نظام قاری) : زودۀ نرم که اقلیم صفاهان دارد تو مپندار که از معدن کتان دارد. نظام قاری. از پی پیرهن و داریه و زوده ز فارس تا بحدیست مرا میل سپاهان که مپرس. نظام قاری. قوی عجب بوداز کندکان اسپاهان حریروار چنین نرم زودۀ دربر. نظام قاری
پارچۀ نازکی که از آن پیرهن سازند. (دیوان البسۀ نظام قاری) : زودۀ نرم که اقلیم صفاهان دارد تو مپندار که از معدن کتان دارد. نظام قاری. از پی پیرهن و داریه و زوده ز فارس تا بحدیست مرا میل سپاهان که مپرس. نظام قاری. قوی عجب بوداز کندکان اسپاهان حریروار چنین نرم زودۀ دربر. نظام قاری