بدیهه گویی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. (فرهنگ فارسی معین) : وآن اقبال که رودکی از آل سامان دید به بدیهه گفتن و زودشعری، کس ندیده است. (چهارمقالۀ نظامی عروضی)
بدیهه گویی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. (فرهنگ فارسی معین) : وآن اقبال که رودکی از آل سامان دید به بدیهه گفتن و زودشعری، کس ندیده است. (چهارمقالۀ نظامی عروضی)
ترد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خربق سیاه... زودشکن باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). بورۀ ارمنی بهتر باشد...متخلخل و زودشکن و سپید و یا گلگون بود. (ایضاً)
ترد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خربق سیاه... زودشکن باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). بورۀ ارمنی بهتر باشد...متخلخل و زودشکن و سپید و یا گلگون بود. (ایضاً)
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کوته زندگانی، زودگذر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زودمیرنده، (آنندراج)، زودمیرنده، آنکه زود میرد، آنچه زود نابود شود، (فرهنگ فارسی معین) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش، سنائی، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، چون شرر رقاص بر سطح شراب آتشی از طربناکی و بیباکی حباب زودمیر، اثیر اخسیکتی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شاخ امل بزن که چراغی است زودمیر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا، خاقانی، ز کبر دشمن آتش نهاد او میخواست که زودمیر شود، زودمیر شد چو شرار، سلمان (یادداشت ایضاً)، آتش زودمیر را خاک سیاه بر سر است آتش آب رز طلب عمرفزای زندگی، سلمان (ایضاً)، به شتر گفت خر که میرستی لیک غبنا که زودمیرستی گفت خارم بکام و بار بدوش مرگ من هرچه زود دیرستی، ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کوته زندگانی، زودگذر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زودمیرنده، (آنندراج)، زودمیرنده، آنکه زود میرد، آنچه زود نابود شود، (فرهنگ فارسی معین) : مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش، سنائی، زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و زودمیر شرر، سنائی، چون شرر رقاص بر سطح شراب آتشی از طربناکی و بیباکی حباب زودمیر، اثیر اخسیکتی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شاخ امل بزن که چراغی است زودمیر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا، خاقانی، ز کبر دشمن آتش نهاد او میخواست که زودمیر شود، زودمیر شد چو شرار، سلمان (یادداشت ایضاً)، آتش زودمیر را خاک سیاه بر سر است آتش آب رز طلب عمرفزای زندگی، سلمان (ایضاً)، به شتر گفت خر که میرستی لیک غبنا که زودمیرستی گفت خارم بکام و بار بدوش مرگ من هرچه زود دیرستی، ؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کنایه از کسی است که از صحبت زود سیرشود و دلگیر گردد، (برهان)، شخصی که زود از چیزی سیر شود، (فرهنگ رشیدی)، کنایه از شخصی است که زود از صحبت دلگیر شود و در بیگانگی زند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود، (فرهنگ فارسی معین)، کسی که از صحبت دوستان زود ملال آگین شده بر در بیگانگی زند، (غیاث) : جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی، منوچهری، من به تو ای زودسیر، تشنۀ دیرینه ام دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب، خاقانی، در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین، خاقانی، گرنه تو ای زودسیر، تشنۀ خون منی با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی، خاقانی، که بشتاب ای نظامی زود دیر است فلک بدعهد و عالم زودسیر است، نظامی، کلیم، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت، ابوطالب کلیم (از آنندراج)، ، آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد، (ناظم الاطباء)، کنایه از بیفایده است، کنایه از بدمزاج باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)
کنایه از کسی است که از صحبت زود سیرشود و دلگیر گردد، (برهان)، شخصی که زود از چیزی سیر شود، (فرهنگ رشیدی)، کنایه از شخصی است که زود از صحبت دلگیر شود و در بیگانگی زند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود، (فرهنگ فارسی معین)، کسی که از صحبت دوستان زود ملال آگین شده بر در بیگانگی زند، (غیاث) : جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی، منوچهری، من به تو ای زودسیر، تشنۀ دیرینه ام دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب، خاقانی، در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین، خاقانی، گرنه تو ای زودسیر، تشنۀ خون منی با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی، خاقانی، که بشتاب ای نظامی زود دیر است فلک بدعهد و عالم زودسیر است، نظامی، کلیم، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت، ابوطالب کلیم (از آنندراج)، ، آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد، (ناظم الاطباء)، کنایه از بیفایده است، کنایه از بدمزاج باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)