جدول جو
جدول جو

معنی زودسیری - جستجوی لغت در جدول جو

زودسیری
صفت زودسیر، حالت و کیفیت زودسیر، دلگیری از مصاحبت دوستان در اندک زمانی:
بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زودسیری چرایی،
فرخی،
به مهر اندر نمودی زودسیری
مرا دادی به خودکامی دلیری،
(ویس و رامین)،
عجب ناید ز خوبان زودسیری
چنانک از سگ سگی وز شیر شیری،
نظامی،
فلک زان داد بر رفتن دلیریش
که بود آگه ز شاه و زودسیریش،
نظامی،
کز کنیزان آفتاب جمال
زودسیری چرا کند همه سال،
نظامی،
رجوع به زودسیر شود
لغت نامه دهخدا
زودسیری
دلگیری از مصاحبت دوستان در اندک زمانی
تصویری از زودسیری
تصویر زودسیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودسری
تصویر خودسری
خودسر بودن، سرپیچی از اطاعت، سرکشی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب است به بردسیر که شهرکی است از بلاد کرمان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کنایه از کسی است که از صحبت زود سیرشود و دلگیر گردد، (برهان)، شخصی که زود از چیزی سیر شود، (فرهنگ رشیدی)، کنایه از شخصی است که زود از صحبت دلگیر شود و در بیگانگی زند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود، (فرهنگ فارسی معین)، کسی که از صحبت دوستان زود ملال آگین شده بر در بیگانگی زند، (غیاث) :
جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی،
منوچهری،
من به تو ای زودسیر، تشنۀ دیرینه ام
دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب،
خاقانی،
در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم
تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین،
خاقانی،
گرنه تو ای زودسیر، تشنۀ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی،
خاقانی،
که بشتاب ای نظامی زود دیر است
فلک بدعهد و عالم زودسیر است،
نظامی،
کلیم، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس
وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت،
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
، آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد، (ناظم الاطباء)، کنایه از بیفایده است، کنایه از بدمزاج باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بادپا و مسافر شتابان و سریعالحرکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محل و جائی که سردسیر باشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بدیهه گویی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برفور شعر گفتن. بدیهه گویی. بداهه سرایی. (فرهنگ فارسی معین) : وآن اقبال که رودکی از آل سامان دید به بدیهه گفتن و زودشعری، کس ندیده است. (چهارمقالۀ نظامی عروضی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بواسیر. مربوط به بواسیر. مبتلا به بواسیر.
- هیجان بواسیری، از نظر پزشکی تحریکات ناشی از شدت مرض بواسیر در راست روده که تولید درد و خارش در موضع میکند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردسیری
تصویر سردسیری
منسوب به سرد سیر نواحی سرد سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود سیر
تصویر زود سیر
کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود
فرهنگ لغت هوشیار
ریشینه منسوب به بواسیر مربوط به بواسیر مبتلا به بواسیر. یا هیجان بواسیری. تحریکات ناشی از شدت مرض بواسیر در راست روده که تولید درد و خارش در موضع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
((~. سَ))
خودرایی، تمرد، گستاخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورگیری
تصویر زورگیری
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
Vigilantism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justice personnelle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
main hakim sendiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
আত্মবিচার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
haki binafsi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
adaleti kendisi sağlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
자경 활동
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
自警行為
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
עֲשָׂיַת צֶדֶק עַצְמִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
सतर्कता का उपयोग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
самосуд
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
การเฝ้าระวังเอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
eigenrichting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justicia por mano propia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
giustizia fai da te
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
justiça pelas próprias mãos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
义务警察行为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
samosąd
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
Selbstjustiz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
самосуд
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خودسری
تصویر خودسری
خود ساختہ عدل
دیکشنری فارسی به اردو