زاویه ها، فضاهای میان دو خط یا دو سطح متقاطع، کنایه از طرزهای نگرش به چیزی، دیدگاه ها، کنج ها، گوشه ها، عبادتگاههای زاهدان و صوفیان، خانقاه ها، محل های زندگی، خانه ها، کنایه از آشیانه های پرنده، جمع واژۀ زاویه
زاویه ها، فضاهای میان دو خط یا دو سطح متقاطع، کنایه از طرزهای نگرش به چیزی، دیدگاه ها، کنج ها، گوشه ها، عبادتگاههای زاهدان و صوفیان، خانقاه ها، محل های زندگی، خانه ها، کنایه از آشیانه های پرنده، جمعِ واژۀ زاویه
جمع واژۀ زاویه. کنج ها. گوشه ها. بیغوله ها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشه ها. جمع واژۀ زاویه. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : آنرا اصول و فروع وزوایا نهاده. (کلیله و دمنه). رجوع به زاویه شود
جَمعِ واژۀ زاویه. کنج ها. گوشه ها. بیغوله ها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشه ها. جَمعِ واژۀ زاویه. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : آنرا اصول و فروع وزوایا نهاده. (کلیله و دمنه). رجوع به زاویه شود
زائد. نموکننده و افزون شونده. (اقرب الموارد). بالنده. افزون شونده. نموکننده. (ناظم الاطباء) ، مافوق. علاوه و زیادتر و افزون تر. (ناظم الاطباء) ، افزون. (آنندراج). فراوان. بسیار: خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است کت بخت تابع است و جهانت مساعد است. منوچهری. ، ضمیمه و زیادتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به زایده شود، فزونی دهنده و زیاده کننده. (اقرب الموارد) ، غیر لازم. (قاموس عصری عربی -انگلیسی) ، اهل عربیت کلمه ای را گویند که وجود و عدم آن به معنی اصلی زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نیست. و بدین معنی است حروف زیاده چنانکه از ’فوائد ضیائیه’ بدست می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زائد، گاه حرفی است که با کلمه ترکیب میشود. این حروف را در آغاز کلمه، دواخل و در وسط کلمه محشیات و درآخر کلمه، کواسع گویند. (از مجلۀ لغه العرب سال 8 ص 551). و زائد (در صورتی که بطور مستقل آید و با کلمه ترکیب نشود) بر دو قسم است: قسم اول، زائد غیرمعین چنانکه در جمله دو لفظ مترادف آرند. بکار بردن این گونه زائد را تطویل گویند مانند کلمه کذب و مین دراین جمله: سخن فلان را کذب و مین یافتم. که یکی از این دو غیرلازم و زائده است. قسم دوم، زائد لا علی التعیین (غیرمعین) است که آن را حشو نامند، مانند کلمه سخنی، در این جمله: سخن فلان را سخنی دروغ یافتم. که آوردن سخنی بیفائده و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوالبقاء آرد: بکار بردن زائد در کلام عرب، بایستی بمنظور فایدتی باشد لفظی یا معنوی، و گرنه لغو است. فایدۀ لفظی آن است که جمله بوسیلۀ آن زائد بزیور فصاحت بیشتر یا استقامت وزن و یا حسن سجع آراسته گردد. فائدۀمعنوی آن است که معنی جمله، بدان زیاده مؤکد گردد. چنانکه افزودن من و با در خبر ما و لیس افادت استغراق کند. و گاه نیز با آوردن یک زائد فایدۀ لفظی و معنوی هر دو حاصل گردد. در قرآن، زائد برای مزید استحکام و استقامت ترکیب، بسیار آمده است. و رسم عرب بر آن است که گاه اسم و یا فعل زائد (بمنظور فایدتی) درجمله می آورند مانند اسم در بسم اﷲ الرحمن الرحیم و کان در کیف نکلم من کان فی المهد صبیا. گاه نیز برخی کلمات را ناقص بکار میبرند چنانکه گویند: درس المنا، یعنی درس المنابر و لیس شی ٔ علی المنون بخا یعنی بخال. (از کلیات ابوالبقاء زیاده). و رجوع به دائره المعارف بستانی زیاده و زیاده در این لغت نامه شود، اهل عربیت حروف عضو اصلی یک کلمه را زائد گویند و برای تعلیم آن به مبتدیان و مشخص ساختن آن از حروف اصلی در نزد ایشان، قانون سنجش وزن کلمه با ’فاء و عین و لام’ وضع شده، بدین گونه که هر حرفی ازکلمه که در مقابل یکی از این سه حرف بترتیب قرار گیرد اصلی و آنکه چنین نیست زائد است. برای شناختن حروف زائد و اصلی کلمات در اصل لغت نیز روشهائی گفته شداست مانند: اشتقاق و عدم نظیر و غیر آن و شرح آن درحاشیۀ جاربردی بر شافیۀ صرف آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 612). و رجوع به حرف زائد و حروف زائد، حرف زیاده و حروف سئلتمونیها شود، در علم قافیه حرف مزید را گویند و آن از حروف قوافی است. در منتخب تکمیل الصناعه می آرد: مزید حرفی است که بخروج پیوندد، مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، عدد زائد یازائد. از اقسام زوج، عددی است که مبلغ اجزاء آن از جملۀ آن افزون باشد، چون دوازده که نصف آن با ربع آن، با سدس آن با دوازده یک آن، شانزده باشد، دستان زاید یا زائد. دستانی است که گاهی بر بالای دستان سبابه بندند، در اصطلاح محاسبان در جبر و مقابله، مستثنی منه را گویند چنانکه اگر گفته شود: عندی ماءه الا مال، ماءه (صد) مستثنی منه و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 ص 202 و 676) ، قطع زاید یا زائد. شکل هذلولی.
زائد. نموکننده و افزون شونده. (اقرب الموارد). بالنده. افزون شونده. نموکننده. (ناظم الاطباء) ، مافوق. علاوه و زیادتر و افزون تر. (ناظم الاطباء) ، افزون. (آنندراج). فراوان. بسیار: خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است کت بخت تابع است و جهانت مساعد است. منوچهری. ، ضمیمه و زیادتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به زایده شود، فزونی دهنده و زیاده کننده. (اقرب الموارد) ، غیر لازم. (قاموس عصری عربی -انگلیسی) ، اهل عربیت کلمه ای را گویند که وجود و عدم آن به معنی اصلی زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نیست. و بدین معنی است حروف زیاده چنانکه از ’فوائد ضیائیه’ بدست می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زائد، گاه حرفی است که با کلمه ترکیب میشود. این حروف را در آغاز کلمه، دواخل و در وسط کلمه محشیات و درآخر کلمه، کواسع گویند. (از مجلۀ لغه العرب سال 8 ص 551). و زائد (در صورتی که بطور مستقل آید و با کلمه ترکیب نشود) بر دو قسم است: قسم اول، زائد غیرمعین چنانکه در جمله دو لفظ مترادف آرند. بکار بردن این گونه زائد را تطویل گویند مانند کلمه کذب و مین دراین جمله: سخن فلان را کذب و مین یافتم. که یکی از این دو غیرلازم و زائده است. قسم دوم، زائد لا علی التعیین (غیرمعین) است که آن را حشو نامند، مانند کلمه سخنی، در این جمله: سخن فلان را سخنی دروغ یافتم. که آوردن سخنی بیفائده و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوالبقاء آرد: بکار بردن زائد در کلام عرب، بایستی بمنظور فایدتی باشد لفظی یا معنوی، و گرنه لغو است. فایدۀ لفظی آن است که جمله بوسیلۀ آن زائد بزیور فصاحت بیشتر یا استقامت وزن و یا حسن سجع آراسته گردد. فائدۀمعنوی آن است که معنی جمله، بدان زیاده مؤکد گردد. چنانکه افزودن من و با در خبر ما و لیس افادت استغراق کند. و گاه نیز با آوردن یک زائد فایدۀ لفظی و معنوی هر دو حاصل گردد. در قرآن، زائد برای مزید استحکام و استقامت ترکیب، بسیار آمده است. و رسم عرب بر آن است که گاه اسم و یا فعل زائد (بمنظور فایدتی) درجمله می آورند مانند اسم در بسم اﷲ الرحمن الرحیم و کان در کیف نکلم من کان فی المهد صبیا. گاه نیز برخی کلمات را ناقص بکار میبرند چنانکه گویند: درس المنا، یعنی درس المنابر و لیس شی ٔ علی المنون بخا یعنی بخال. (از کلیات ابوالبقاء زیاده). و رجوع به دائره المعارف بستانی زیاده و زیاده در این لغت نامه شود، اهل عربیت حروف عضو اصلی یک کلمه را زائد گویند و برای تعلیم آن به مبتدیان و مشخص ساختن آن از حروف اصلی در نزد ایشان، قانون سنجش وزن کلمه با ’فاء و عین و لام’ وضع شده، بدین گونه که هر حرفی ازکلمه که در مقابل یکی از این سه حرف بترتیب قرار گیرد اصلی و آنکه چنین نیست زائد است. برای شناختن حروف زائد و اصلی کلمات در اصل لغت نیز روشهائی گفته شداست مانند: اشتقاق و عدم نظیر و غیر آن و شرح آن درحاشیۀ جاربردی بر شافیۀ صرف آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 612). و رجوع به حرف زائد و حروف زائد، حرف زیاده و حروف سئلتمونیها شود، در علم قافیه حرف مزید را گویند و آن از حروف قوافی است. در منتخب تکمیل الصناعه می آرد: مزید حرفی است که بخروج پیوندد، مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، عدد زائد یازائد. از اقسام زوج، عددی است که مبلغ اجزاء آن از جملۀ آن افزون باشد، چون دوازده که نصف آن با ربع آن، با سدس آن با دوازده یک آن، شانزده باشد، دستان زاید یا زائد. دستانی است که گاهی بر بالای دستان سبابه بندند، در اصطلاح محاسبان در جبر و مقابله، مستثنی منه را گویند چنانکه اگر گفته شود: عندی ماءه الا مال، ماءه (صد) مستثنی منه و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 ص 202 و 676) ، قطع زاید یا زائد. شکل هذلولی.
جمع واژۀ زائده. افزونیها. (از آنندراج) : و بر جگر فزونی هاست از وی بیرون آمده بر سان انگشتان و بدین فزونیها گرد معده اندر آمده است. چنانکه چیزی را به انگشتان بگیرند و این فزونیها را به تازی زوائد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از جمله زوائد مبانی هزار محوطه بود از جهت مرابط فیلان. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423). زائده الکبد، هنیه منها صغیره الی جانبها منتحیه عنها. ج، زوائد. (اقرب الموارد). - زوائد متصله، فزونیها که بر سر استخوانهای مهره هاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زوائد مفصلیه، فزونیهای استخوانهای پهلو که در استخوانهای مهره های پشت نشسته است. (از یادداشت ایضاً). - زوائد من الاسنان، ما یلی الانیاب و منه قول المتنبی فی عشیره سیف الدوله: ’و سائر املاک البلاد الزوائد’. (اقرب الموارد). ، زیاده الایمان بالغیب والیقین. (تعریفات جرجانی، در اصطلاحات صوفیه) ، تندیهای پس پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذوالزوائد، شیر بیشه یعنی به اظفاره و انیابه و زئیره و صولته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ زائده. افزونیها. (از آنندراج) : و بر جگر فزونی هاست از وی بیرون آمده بر سان انگشتان و بدین فزونیها گرد معده اندر آمده است. چنانکه چیزی را به انگشتان بگیرند و این فزونیها را به تازی زوائد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از جمله زوائد مبانی هزار محوطه بود از جهت مرابط فیلان. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423). زائده الکبد، هنیه منها صغیره الی جانبها منتحیه عنها. ج، زوائد. (اقرب الموارد). - زوائد متصله، فزونیها که بر سر استخوانهای مهره هاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زوائد مفصلیه، فزونیهای استخوانهای پهلو که در استخوانهای مهره های پشت نشسته است. (از یادداشت ایضاً). - زوائد من الاسنان، ما یلی الانیاب و منه قول المتنبی فی عشیره سیف الدوله: ’و سائر املاک البلاد الزوائد’. (اقرب الموارد). ، زیاده الایمان بالغیب والیقین. (تعریفات جرجانی، در اصطلاحات صوفیه) ، تندیهای پس پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذوالزوائد، شیر بیشه یعنی به اظفاره و انیابه و زئیره و صولته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فوائد. جمع واژۀ فایده. سودها. بهره ها. (از فرهنگ فارسی معین) : از نام و کنیت تو جهان را محامد است از فضل و جود تو همه کس را فواید است. منوچهری. گر به دست عالم آید زین عمل بیرون رود کز فواید در وظایف مونس دانا شود. ناصرخسرو. بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه). و راست آن را ماند که عود بر آتش نهند و فواید نسیم آن دیگران را رسد. (کلیله و دمنه). دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه). فواید و عواید آن خیر به عامۀ علما و متفقهه رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن. (گلستان). - فواید عامه، اموری که به سود عموم مردم باشد. (فرهنگ فارسی معین). - وزارت فواید عامه، وزارت طرق و شوارع. وزارت راه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوائد شود
فوائد. جَمعِ واژۀ فایده. سودها. بهره ها. (از فرهنگ فارسی معین) : از نام و کنیت تو جهان را محامد است از فضل و جود تو همه کس را فواید است. منوچهری. گر به دست عالم آید زین عمل بیرون رود کز فواید در وظایف مونس دانا شود. ناصرخسرو. بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه). و راست آن را ماند که عود بر آتش نهند و فواید نسیم آن دیگران را رسد. (کلیله و دمنه). دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. (کلیله و دمنه). فواید و عواید آن خیر به عامۀ علما و متفقهه رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن. (گلستان). - فواید عامه، اموری که به سود عموم مردم باشد. (فرهنگ فارسی معین). - وزارت فواید عامه، وزارت طرق و شوارع. وزارت راه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوائد شود