- زواره (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
معنی زواره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از وطن دور، سرگردان
پرگار، چرخنده گردنده مونث دوار، پرگار، هاله ماه
شاخه درخت
جمع زاهره روشنها: (جواهر زواهر الفاظ)
آنچه مانند زبان باشد، آلتی که در میان شاهین ترازوست، پره، شعله (آتش چراغ)، یکی از دو قالب اصلی قلمدان و آن مربوط به قسمت درونی آلت مذکور است مقابل رویه، برگ باریک و دراز
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه
بیمار داری، خدمت
توشه سفر
خیره سر ستیزه کار لجوج
ارزن گاورس، نانی که از ارزن پزند، گلوله خمیر. سرخیی که زنان بر لب مالند غازه گلگونه
مونث زمار نی زن، نی نای، جه (زنا کار زن) نوعی نای که نوازند
دریا بحر
بد سرشتی بد خویی
مسیتارش
درخشندگی سپیدی
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره، اوارجه، برای مثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
خیره، خیره سر، ستیزه کار، لجوج
نانی که از آرد ارزن تهیه می شد، برای مثال رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰ حاشیه)
تکه و گلولۀ خمیر به اندازۀ یک قرص نان، گلولۀ گلی و مهرۀ کمان گروهه، برای مثال زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون / ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون (کسائی - لغت نامه - زواله)
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا می جهد
زورق ها، کشتی کوچک ها، کرجی ها، جمع واژۀ زورق
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، فرکال
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
مخفّف واژۀ گاهواره
زبانه، بیرون آمدگی زبان مانند هر چیزی مثلاً زبانۀ ترازو، زبانۀ قفل، زبانۀ ساعت، پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش یعنی شعلۀ آتش، زبانۀ شمع یعنی شعلۀ شمع
گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، در به در، دور از وطن
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰) ، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
بد دل
چشمه آب، لوله هائی آهنین که به منبعی در محلی متصل است و از دهانه آن آب فوران کند، بسیار جوشنده