جدول جو
جدول جو

معنی زوابع - جستجوی لغت در جدول جو

زوابع
(زَ بِ)
ج زوبعه. گردبادها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به زوبعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زوبع
تصویر زوبع
حقیر، پست، کوتاه، شیطان، ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توابع
تصویر توابع
پیرو، پیروی کننده، در علوم ادبی در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بی معنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته می شود مانند «پخت» در رخت وپخت و «پاخت» در ساخت و پاخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوابع
تصویر طوابع
طابع ها، مهرزن ها، سجیه ها، خوی ها، سرشت ها، طبع کننده ها، چاپ کننده ها، جمع واژۀ طابع
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بِ)
پس ماندگان. (منتهی الارب). خیل قوابع، اسبان ماندۀسپس اسب پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بِ)
جمع واژۀ نابعه. رجوع به نابعه شود، نوابع البعیر،موضع خوی برآمدن از شتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ)
جمع واژۀ رابع. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به رابع شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رودهای کوچک منشعب در حوالی زاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ)
جمع واژۀ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. (آنندراج). جمع واژۀ تابعه. (ناظم الاطباء) ، ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند ’حسن بسن’. (ناظم الاطباء) ، اسمهایی که اعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفه، بدل، عطف بیان، عطف بحروف.
- توابع خطابت، آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر و حقیر. (اقرب الموارد). هذا ما فی الصحاح و قال فی القاموس: ’الروبع’، القصیر الحقیر بالراء مهمله لا غیر و تصحف علی الجوهری فی اللغه... (منتهی الارب). رجوع به روبع و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوباع
تصویر زوباع
مرزه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبع
تصویر زوبع
خرد، کوته بالا، اهریمن (ابلیس) شیطان ابلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابع
تصویر توابع
جمع تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابع
تصویر توابع
((تَ بِ))
جمع تابع، چاکران، پس روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوبع
تصویر زوبع
((زُ بَ))
شیطان، ابلیس
فرهنگ فارسی معین
متعلقات، وابسته ها، حومه ها، اطراف، پیروان، چاکران، پی آمدها، نتایج، تابع ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از تقسیمات قدیم تنکابن، شامل دو هزار و سه هزار تا سادات
فرهنگ گویش مازندرانی