جدول جو
جدول جو

معنی زوآب - جستجوی لغت در جدول جو

زوآب
دهی از دهستان بهمئی سرحدی است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرآب
تصویر زرآب
آب طلا که در نقاشی و تذهیب کاری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
زراب. طلای حل کرده ومالیده را... گویند که استادان نقاش بکار برند. (برهان) (آنندراج). زر حل کرده. (شرفنامۀ منیری). طلای محلول. (غیاث اللغات). آب طلا وطلای مسحوق و مخلوط با آب که نقاشان و مذهبان بکار برند. (ناظم الاطباء). زریاب. آب طلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برنگ زرد طلائی نیز اطلاق شود:
چو خورشید تابان برآرد درفش
چو زرآب گردد زمین بنفش.
فردوسی.
هر زمان باغ بزرآب همی شوید روی
هر زمان کوه به سیماب فروپوشد یال.
فرخی.
سخنهائی بگفت از جان پرتاب
که شاید ار نویسندش به زرآب.
(ویس و رامین).
اندوده رخش زمان به زرآب
آلوده سرش به گرد کافور.
ناصرخسرو.
زیرا که دراو خزان به زرآب
بر دشت بشست سبز بیرم.
ناصرخسرو (دیوان ص 274).
وز طلعت من زمان به زرآب
شست آن همه صورت ونگارم.
ناصرخسرو (دیوان ص 285).
جرعه زرآبست بر خاکش مریز
خاک مرو آتشین جوشن کجاست.
خاقانی.
دوش آن زمان که چشمۀ زرآب آسمان
سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت.
خاقانی.
... و آزریون، از حسد، رخسار آتش رنگ او رخ به زرآب فروشست و بسان غمگینان از اوراق گلناری چهرۀ زعفرانی بنمود. (تاج المآثر) ، کنایه از شراب زردرنگ باشد. (برهان) (آنندراج) (از غیاث اللغات) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء). می زعفرانی. (شرفنامۀ منیری). شراب زعفرانی. (انجمن آرا) :
زرآب دیدی می نگر، می برده آب کار زر
ساقی بکار آب در آب محابا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377).
، بالفتح و تشدید رای مهمله (زرّآب) نام گیاهی است که بوی مشک دارد. از شرح خاقانی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام ایستگاه شانزدهم راه آهن شمال از سوی تهران. (یادداشت مؤلف). نام یکی از ایستگاههای بین شاهی و فیروزکوه است. این ایستگاه در 14هزارگزی جنوب پل سفید واقع شده. سکنۀ آن در حدود 100 نفر است و گله داران در اطراف آن ساکن می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریۀ باقلا (در هرسین) به هم تلاقی کنند از آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
محل تلاقی دو شعبه رود خانه کرج که یکی از کندوان و دیگری از شهرستانک آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون آمدن از روی گریز، روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
تغییر و برگشتگی. یقال: الدهر ذوزآب، ای انقلاب. و گفته شده است که زآب مصحف زوآت ’جمع زوءه’ است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مزرعه ای از دیه های ساوه، (تاریخ قم ص 140)
از طسوج خوزان، (تاریخ قم ص 115)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
نام روستایی در خانقاه پی سوادکوه، از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی