معروف است و آن انگشترمانندی باشد از شاخ و استخوان و غیره که در انگشت ابهام کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). انگشتری باشد که از شاخ حیوان و استخوان و غیره سازند و به وقت تیراندازی در نر انگشت کنند. (غیاث). و زه کمان را بدان گیرند و کشند و تیر افکنند. (انجمن آرا) (آنندراج). و عوام آنرا شست گویند. (آنندراج). انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان ابهام در آن کنند و آنرا چله گیر نیز نامند و عرب آن را ختیعه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که در انگشت ابهام می کردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند. (فرهنگ فارسی معین) : یک نوبت مغل بچه ای کمان گروهه در دست به زاویۀ او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت، زهگیر او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد. (تذکرۀ دولتشاه ترجمه کمال اسماعیل، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، کنایه از فرج زن هم هست. (برهان). زه گیرنده. آلت تناسل زن. فرج. (فرهنگ فارسی معین). رحم و زهدان. (ناظم الاطباء). به اصطلاح لوطیان، فرج زن. (آنندراج)
معروف است و آن انگشترمانندی باشد از شاخ و استخوان و غیره که در انگشت ابهام کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). انگشتری باشد که از شاخ حیوان و استخوان و غیره سازند و به وقت تیراندازی در نر انگشت کنند. (غیاث). و زه کمان را بدان گیرند و کشند و تیر افکنند. (انجمن آرا) (آنندراج). و عوام آنرا شست گویند. (آنندراج). انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان ابهام در آن کنند و آنرا چله گیر نیز نامند و عرب آن را خَتیعه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که در انگشت ابهام می کردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند. (فرهنگ فارسی معین) : یک نوبت مغل بچه ای کمان گروهه در دست به زاویۀ او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت، زهگیر او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد. (تذکرۀ دولتشاه ترجمه کمال اسماعیل، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، کنایه از فرج زن هم هست. (برهان). زه گیرنده. آلت تناسل زن. فرج. (فرهنگ فارسی معین). رحم و زهدان. (ناظم الاطباء). به اصطلاح لوطیان، فرج زن. (آنندراج)
نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از یاران حسین (ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از یاران حسین (ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
راه گیرنده، کسی که سر راه مردم را بگیرد، راهزن مسافر گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی نورد، سائح، جهانگرد، گیتی خرام، سیّاح، توریست، جهان نورد
راه گیرنده، کسی که سر راه مردم را بگیرد، راهزن مسافر گَردِشگَر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی نَوَرد، سائِح، جَهانگَرد، گیتی خَرام، سَیّاح، توریست، جَهان نَوَرد
ابن نعیم البانی، مکنی به ابوعبدالرحمن. وی تابعی و سیستانی الاصل بود و درعلم و بزرگی بدان جایگاه بود که هیچکس اندر عالم فضل او را منکر نیارست شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از تاریخ سیستان ص 19). رجوع به صفه الصفوه ج 4 ص 4 شود ابن هشام بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم. وی یکی از کسانی بود که در نقض صحیفه ای که قریش علیه بنی هاشم نوشتند اقدام کرد. رجوع به الاصابه و تاریخ گزیده چ امیرکبیر شود ابن القین البجلی. یکی از اصحاب امام حسین (ع) که در واقعۀ روز عاشورا به شهادت رسید. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 46 و 51 و 53 شود ابن حسن بن علی سرخسی، مکنی به ابونصر شافعی. متوفی به سال 454 هجری قمری او راست: الانباء عن الانبیاء. تاریخ الخلفا. رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 171 و 293 شود ابن حرب. از ائمۀ ثقات است. (منتهی الارب). رجوع به ابوخیثمه در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و تاریخ الخلفا و ضحی الاسلام شود
ابن نعیم البانی، مکنی به ابوعبدالرحمن. وی تابعی و سیستانی الاصل بود و درعلم و بزرگی بدان جایگاه بود که هیچکس اندر عالم فضل او را منکر نیارست شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از تاریخ سیستان ص 19). رجوع به صفه الصفوه ج 4 ص 4 شود ابن هشام بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم. وی یکی از کسانی بود که در نقض صحیفه ای که قریش علیه بنی هاشم نوشتند اقدام کرد. رجوع به الاصابه و تاریخ گزیده چ امیرکبیر شود ابن القین البجلی. یکی از اصحاب امام حسین (ع) که در واقعۀ روز عاشورا به شهادت رسید. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 46 و 51 و 53 شود ابن حسن بن علی سرخسی، مکنی به ابونصر شافعی. متوفی به سال 454 هجری قمری او راست: الانباء عن الانبیاء. تاریخ الخلفا. رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 171 و 293 شود ابن حرب. از ائمۀ ثقات است. (منتهی الارب). رجوع به ابوخیثمه در همین لغت نامه و اعلام زرکلی و تاریخ الخلفا و ضحی الاسلام شود
که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم. توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف) ، اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. (آنندراج) (بهار عجم) (از غیاث اللغات). اسب گاه گیر. بی فرمان. توسن. اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حرون. (اساس البلاغه). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. (منتهی الارب) : سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را. ظهوری (از آنندراج)
که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم. توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف) ، اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. (آنندراج) (بهار عجم) (از غیاث اللغات). اسب گاه گیر. بی فرمان. توسن. اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حَرون. (اساس البلاغه). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. (منتهی الارب) : سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را. ظهوری (از آنندراج)