جدول جو
جدول جو

معنی زهوه - جستجوی لغت در جدول جو

زهوه
(زَهَْ وَ)
نام داه آزاد احمد بن بدر، که محدثه بود. (منتهی الارب) (آنندراج). در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهره
تصویر زهره
(دخترانه)
سیاره ونوس، نماد نوازندگی و خنیاگری، نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یهوه
تصویر یهوه
نام خدای متعال در تورات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهره
تصویر زهره
عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود
کنایه از دلیری، یارا، جرات، برای مثال یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱ - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
نوشیدنی تیره رنگی که از دم کردن دانه های بودادۀ گیاه قهوه تهیه می شود و محرک اعصاب است، در علم زیست شناسی دانه های تیره رنگ گیاه قهوه که بو دادۀ آن را جوشانده و می نوشند، در علم زیست شناسی گیاهی درختی با برگ های بیضوی نوک تیز و گل های سفید معطر که در مناطق گرمسیر
قهوۀ قجری: در دورۀ قاجار، قهوۀ آمیخته به زهر که به بعضی اشخاص می خورانیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهوه
تصویر صهوه
جای نشستن سوار بر پشت اسب، میان پشت اسب، کنایه از جای نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
بیرون رفتن، دررفتن، نابود شدن، هلاک شدن، باطل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهره
تصویر زهره
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
(زُ مَ)
زهمه. (منتهی الارب) (آنندراج). باد گنده، بوی ریم و چربش، بوی گوشت چرب برگشته بوی. (ناظم الاطباء). رجوع به زهومت و زهمه و زهمت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کاتْ)
خلاصۀ چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نما و برکت از مال خارج کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). در رسم الخط، الف این لفظ را بصورت واو و تا را گرد نوشتن واجب است. چهلم حصه از مال خود را که بعد از سالی در راه خدا دهند و اقل درجۀ آن مال دوصد درهم است... (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، زکوات. و در محاورات اطلاق آن عام است خواه مال باشد و خواه غیر آن و شعرا به طریق استعاره بر غیر مال نیز اطلاق کنند و با لفظ گرفتن و دادن و بدر کردن مستعمل است. (آنندراج). فغیازی. (ناظم الاطباء). آنچه در راه خدا داده شود برای تزکیۀ مال، چنانکه در شرع مقرر است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه فریضه است دادن آن از مال. (ترجمان القرآن). اسم مصدر تزکیه و در لغت بمعنی نمو و افزایشی است که ببرکت خداوند متعال در اشیاء حاصل آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). (اصطلاح شرعی) مقدار معینی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امرخدا به فقیر مسلمان غیر هاشمی میدهد بدون انتظار داشتن هیچ گونه سودی. آنچه گفته شد، زکوه مال است ولیکن زکوه را قسمی دیگرست بنام زکوه سر که آنرا فطره خوانند. و هر یک را دو نوع واجب و مستحب که بر روی هم چهار قسم بود. در زکوه مال شش چیز را باید دانستن:
1- دانستن وجوب زکوه.
2- دانستن این که بر که واجب است.
3- دانستن آن چیز که زکوه در آن واجب است.
4- دانستن مقداری که زکوه در آن واجب آید.
5- دانستن وقت و جوب آن.
6- دانستن مستحق زکوه و آنکه چه مقداری به وی می توان داد.
و در زکوه سر نیز شش چیز لازم است:
1- دانستن وجوب آن.
2- آنکه بر چه کسی واجب است.
3- آنکه چه چیز روا بود به زکوه سر دادن.
4- دانستن آنکه چه مقدار واجب است.
5- وقت وجوب آن.
6- دانستن مستحق آن و مقداری که می توان بدو داد.
اما آنکه زکوه بر وی واجب است، همه افراد مکلف که بالغ و آزاد بود چه مرد و چه زن، زکوه بر وی واجب است. بنابراین اسلام شرط وجوب نیست، چنانکه ابوحنیفه آنرا معتبر دانسته. بلی زکوه از کسی که بر ظاهر اسلام نباشد پذیرفته نیست، هرچند بر ذمت او ثابت است. بعبارت دیگر اسلام شرط اداء است نه شرط وجوب و اما آنچه زکوه در او واجب آید نه چیزست: زر و سیم آنگاه که مسکوک باشد، جو، گندم، خرما، مویز، اشتر، گاو و گوسفند. و در غیر این نه چیز زکوه واجب نیست. بلی در پاره ای از نباتات که کیل و وزن در آنها باشد، همچون برنج، ماش، ذرت، باقلی، کنجد و غیره زکوه در آنها مستحب است. و اما نصاب زکوه مال، یعنی آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید، حداقل نصاب در زر بیست مثقال و کمترین نصاب سیم دویست درم، که در کمتر از این مقدار زکوه نیست، ولی نصابهای بمقدار بیشتر دارند. و نصاب زکوه جو، گندم، خرما و مویز به یک حد است و آن پنج وسق است که هر وسقی شصت صاع و هر صاعی نه رطل و مقدار کل دو هزار و هفتصد رطل که چون به این مقدار رسد، یک دهم را بزکوه دهد، مگر آنکه محصول با آب چاه مشروب شده باشد که نصف یک دهم زکوه آن باشد. و هرچه از مقدار نصاب بیشتر باشد باید زکوه آنرا بمقدار یک دهم یا نصف دهم بنحو مذکور داد. و اما نصاب اشتر پنج رأس باشد که زکوه آن یک گوسفند است و نصاب بعدی بیست رأس اشتر رسد که چهار رأس گوسفند زکوه آن باشد ونصاب بعدی بیست و پنج رأس اشتر است که پنج گوسفند باید زکوه داد و نصابهای دیگر هم دارد که در کتب فقهی مذکور است. و کمترین نصاب زکوه گاو، سی رأس است که زکوه آن یک گوساله است. کمترین نصاب گوسفند، چهل گوسفند است که یک گوسفند زکوه آن است. مقدار زکوه اسب آن است که هر رأس اسب تازی در سالی دو دینار و در غیر تازی هر سالی یک دینار است. (برای تفصیل نصابهای متعدد و اصول و مقدار زکوه آن بکتب فقهی باید رجوع کرد). اما وقت زکوه زر و سیم آن است که یک سال در ملک صاحب آن باشد و ملاک آن است که ماه دوازدهم نو شود که با نو شدن آن زکوه واجب گردد. و زکوه جو، گندم، خرما و مویز وقت برداشتن محصول است. و زکوه اشتر، گاوو گوسفند آنوقت واجب است. که یک سال بر آنها بگذرد از آن تاریخ که بملک مالک در آمده است. و اما مستحقین زکوه هشت کس اند که عبارتند از: فقراء. مساکین. عاملین. مؤلفه. فی الرقاب. غارمین. فی سبیل اﷲ. ابن سبیل. که در این آیه ذکر شده: انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اﷲ و ابن السبیل (قرآن 60/9). مراد از فقیر آن بود که اندکی عیش دارد و مسکین. آنکه وی را هیچ عیش نبود و عاملین، آن کسانند که صدقات جمع کنند و مؤلفه، قومی باشند که برای استمالت بدانها زکوه دهند و فی الرقاب، بردگانی باشند که خویشتن را باز خریده باشند و غارمین، کسانی هستند که دین بر آنها جمع شده و در فساد و معصیتی نیفتاده باشند. و مراد از فی سبیل اﷲ، جهادست و ابن السبیل، آن کس باشد که از اهل و خانه خود منقطع شده و در آن حال محتاج باشد. و اما نحوۀ تقسیم زکوه چنان است که در زمان حضور امام با حضور آن کس که امام او را نصب کرده باشد، مال زکوه را بدو دهند تا آن چنان مصلحت بیند در میان مستحقان تفرقه کند و چون امام حاضر نباشد، مال زکوه به پنج طایفه که فقراء، مساکین، فی الرقاب، غارمین و ابن السبیل باشند داده میشود. و آن سه طائفۀ دیگر در زمان غیبت تحقق ندارد. اما زکوه سر یا فطر، واجب است بر هر کس که آزاد و بالغ و مالک باشد آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید و با وجود این شرایط لازم آید او را که از بهر خویش و از بهر آنکه عیال وی بود، فطره دهد و همچنین واجب است بر وی، زکوه فطرمهمانی را که روزه را نزد وی افطار کرده است و اما آنچه باید به فطره داده شود از همه بهتر خرما و پس از آن مویز، جو، گندم، شیر و برنج نیز روا باشد و قاعده آن است که هر کسی آن بدهد که قوت غالب وی باشد که باید بمقدار یک صاع برای هر سر زکوه فطر بدهد و یا آنکه قیمت آنرا با پول به فطره بدهد و هر صاعی نه رطل عراقی و یا شش رطل مدنی باشد و آن چهار مد باشد و هر مدی دویست و نود و دو درهم و نیم بود و هر درمی شش دوانیق و هر دانق هشت حبه بود، از حبه ها که میانه بود از جو... اما وقت وجوب فطره روز عید فطر باشد پیش از نماز عید و در زمان امام بنزد امام برند و در زمان غیبت بنزد فقهاء شیعه برند تا میان مستحقان تفرقه کنند. و نیز روا باشد که هر کس فطره به مستحقان بدهد و مستحق فطره همان کسانی هستند که مستحق زکوه مال هستند. و روا نبود که فطره را از شهری بشهر دیگر ببرند. (از ترجمه النهایه شیخ طوسی ج 1 ص 117 ببعد) : و جعلناهم ائمهیهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین. (قرآن 73/21). رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر اﷲ و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه یخافون یوماً تتقلب فیه القلوب والابصار. (قرآن 37/24). و در معنی مال زکوه که پدرش... هر سالی دادی چیزی نفرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). خدای تعالی زکوه دهندگان را از مقربان خواند. (منتخب قابوسنامه ص 22).
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی.
سعدی (گلستان).
زکوه مال بدر کن که فضلۀرز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
سعدی (گلستان).
رجوع به زکات شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهری بوده است به خراسان و بعد از آنکه قطب الدین حیدر ترک از ترکستان بیامد و درآنجا منزل گزیده و بجوار رحمت ایزد رسیده در آنجا مدفون شده به تربت حیدریه مشهور و موسوم شده و او در پانصد و نود و هفت رحلت یافته است. (آنندراج). شهری است در خراسان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سمعانی آرد: زاوه از قریه های بوشنج (پوشنگ) واقع میان هرات و نیشابور و نزدیک بوزجان است. از آن جا است جمیل بن محمد زاوهی. حمداﷲ مستوفی آرد: قصبۀ او ولایت زاوه و در آنجا قلعۀ گلین محکم باشد و قریب پنجاه پاره دیه از توابع آن است وبعضی را آب رود است و بعضی را آب از قنات، حاصلش ابریشم و غله و پنبه و انگور و میوۀ فراوان است. مزارشیخ قطب الدین حیدر که مقدم حیدریان است در آنجا است. (نزهه القلوب ج 2 چ لیدن ص 154). این شهر از طرف چنگیز در 617 هجری قمری مورد محاصره قرار گرفت و پس از سه روز که حصار آن گشوده شد، دست بقتل عام اهالی زد و آن را ویران ساخت. در 742 هجری قمری نیز در دوفرسخی آن، جنگ میان ملک معزالدین ابوالحسن محمد کرت با خواجه وجیه الدین مسعود سربدار و شیخ حسن جوری رخ داد و سلسلۀ کوچک سربداران در این جنگ بدست معزالدین کرت منقرض گشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 32 و 360).
مرحوم علامۀ قزوینی آرد: تربت حیدریه را سابق زاوه مینامیده اند و پس از آنکه قطب الدین حیدر، از مشاهیر عرفای اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم متوفی در سنۀ 618 در آنجا مدفون شد بمرور زمان آن شهر به اسم تربت حیدریه مشهور گردید و معذلک فصیح خوافی زاوه را بخواف اضافه کرده و (گفتۀ وی) صریح است در این که زاوه و محال آن در آن عصر جزو خواف محسوب می شده است. و یکی ازدلایل قطعی که تربت حیدریۀ کنونی همان زاوۀ متقدمین است این عبارت ابن بطوطه است در سفرنامۀ خود (ج 1ص 252 از طبع مصر) : ثم سافرنا منها (ای مدینه سرخس) الی مدینه زاوه و هی مدینه الشیخ الصالح قطب الدین حیدر و الیه تنسب طائفه الحیدریه... (تعلیقات شدالازارص 539). و رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 251، 346، 355، 592 و معجم البلدان و جهانگشای جوینی ج 1 ص 113 و ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 199 و 250 و زاوۀ خواف و زاوۀ سنجان شود
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ وَ)
ایستادنگاه آب. (منتهی الارب). برکۀ آب. (منتخب اللغات). ج، اضهاء
لغت نامه دهخدا
(زَ)
باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 81/17) ، هلاک شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شونده. (غیاث) ، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه کوه فراخ بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). راه بلند و فراخ در میان کوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
دانه ای که کوبیده و مثل چای دم کرده و می نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوه
تصویر رهوه
پشته، پسته از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
خلاصه چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نماز و برکت از مال خارج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقوه
تصویر زقوه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوه
تصویر سهوه
پستو، خرسنگ، درپوشه، خوان، سه پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهوه
تصویر کهوه
قهوه
فرهنگ لغت هوشیار
پوشش باشد بر آب که بر جگر آدمی و حیوانات چسبیده است کیسه زرداب، کیسه صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهومه
تصویر زهومه
گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
باطل، هلاک شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوف
تصویر زهوف
دروغ ساختن، نزدیکی مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهور
تصویر زهور
روشن شدن چراغ، درخشیدن ماه، درخشیدن رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهمه
تصویر زهمه
بوی گند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوه
تصویر شهوه
ورن آژو، گرایش پژهان پژهه خواهش دل، خوار تاری (اشتها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهره
تصویر زهره
واحد زهر، یک شکوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
((زُ رِ))
ناهید، دومین سیاره منظومه شمسی به نسبت فاصله از خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکوه
تصویر زکوه
((زَ کا))
خلاصه چیزی، بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند، زکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهوق
تصویر زهوق
((زُ))
بیرون رفتن، نابود گشتن، باطل شدن
فرهنگ فارسی معین
((قَ وِ))
نوشیدنی که از جوشاندن ساییده دانه های بو داده درخت قهوه به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
((یَ هُ وَ))
اسمی است که در تورات بر خدا اطلاق شده است و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
((زَ رِ یا رَ))
کیسه صفراء، مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسه صفرا، ترک شدن به شدت ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
ناهید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهوه
تصویر قهوه
بنک
فرهنگ واژه فارسی سره