جدول جو
جدول جو

معنی زهلقه - جستجوی لغت در جدول جو

زهلقه
(تَ)
سپید گردانیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرم و تابان گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ مَنْ نُنْ)
با یکدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
زلاقه. جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ / قِ)
لغزش و سقوط و افتادگی: زلقۀ قدم، لغزش پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قَ)
سنگ تابان. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ طُ)
گرفتن جلد ستور و ستردن موی آن تا صاف و راست گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به دهقله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت خندیدن، برجهانیدن مادر بچه را و به بازی داشتن. والزهزاق اسم ذلک الفعل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زهزاق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ قَ)
کلام نامفهوم مانند هینمه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نی)
روان کردن، روا داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قا / زِلِ قی ی)
آنکه پیش از مجامعت انزال کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب نری است که به وی اسبان نجیب را نسبت دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ قَ)
گنده بویی بدن از گنده بغلی یا بوی بد دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ)
لغزیدن با کون. کون سره کردن. (از تاج العروس) ، دور گردانیدن و دفع کردن. (کشف اللغات) ، غلطانیدن. تزحلق. غلطیدن. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خیزاندن. (کشف اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهلقه
تصویر دهلقه
ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهزقه
تصویر زهزقه
کرکر خندیدن، بازی دادن کودک را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلجه
تصویر زهلجه
نرمرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهلفه
تصویر زهلفه
روان کردن، روا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
زهره، جرأت، شهامت
فرهنگ گویش مازندرانی