جدول جو
جدول جو

معنی زهستان - جستجوی لغت در جدول جو

زهستان(زَ هَِ)
ایام نفاس و آن روزهای پس از زائیدن است که هنوز در زن عوارض رحمی باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهستان
تصویر بهستان
(پسرانه)
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
از فصول چهارگانۀ سال، سه ماه بعد از پاییز، سه ماه آخر سال خورشیدی که موسم سرما و یخ بندان است و روزها از همه وقت کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهستان
تصویر کهستان
کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد، کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
وجود و هستی و بوش و فرتاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ ئی یَ)
دهی است از دهستان جی از بخش حومه شهرستان اصفهان. آب آن از زاینده رود و چاه و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه و سکنۀ آن 148 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ده کوچکی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ هَِ)
مجلسی بود که پادشاهان اشکانی برای ادارۀ امور مملکت با اعضای آن مشورت می کردند. این مجلس از مجموعۀ اعضای دو مجلس دیگر تشکیل می گردید، نخست مجلس خانوادگی از اعضای ذکور خانوادۀ سلطنت، دوم مجلسی متشکل از مردان پیر و مجرب و روحانیون بلند مرتبۀ قوم پارت. و گاهی این دو مجلس با هم منعقد میگردید که آن را مغستان یا مجلس بزرگان می نامیدند و این لفظ باید مصحف مهستان باشد تا موافق معنای مجلس مزبور که مجلس بزرگان بود باشد و قاعدتاً اشاره به مغها نمی تواند باشد چه این مجلس تنها از مغهاتشکیل نمی شود. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2649)
لغت نامه دهخدا
(لِ یا لَ هَِ)
پلنی. کشوری به اروپا، محدود از شمال به دریای بالتیک، از جانب مشرق به روسیه واز جانب جنوب به رومانی و از مغرب به آلمان. دارای 388328 گز مربع مساحت و بر حسب سرشماری 14 فوریۀ 1949 میلادی دارای 24 میلیون تن سکنه. پایتخت آن ورشو و شهرهای عمده وی لدز، لووّ، لمبرگ، کراکوی و پزنان، است. این کشور تا جنگ بین الملل اول در تصرف روسیه بود و پس از آن جنگ استقلال یافت و در جنگ بین الملل دوم نخست از طرف کشور آلمان اشغال شد و پس از شکست یافتن آلمان بار دیگر به تصرف روسیه درآمد و اکنون جمهوری مذکور جزو کشورهای کمونیست اروپای شرقی است
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
شهری در طبرستان. (ناظم الاطباء). نام شهری است که اکنون استرآباد گویند از حدود گرگان تا خوارزم. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی است (به دیلمان) و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است و سوادی بسیار و ثغر است بر روی غور و گور علی بن سگزی آنجاست. (حدود العالم چ ستوده ص 144). در پنجاه فرسخی شمال آبسکون و چهار منزلی گرگان شهر و محلی بوده در ولایتی به همین نام حمداله مستوفی در نزههالقلوب آرد: دهستان از اقلیم چهارم است... ناحیه ای است که متصل به جرجان و در کنار دریای خزر بوده. یاقوت آن را به کسر دال ضبط کرده، شرقشناسان آن را مشتق ازنام طایفۀ داها می دانندو بنابراین باید به فتح دال باشد. (از حاشیۀ فیاض بر تاریخ بیهقی ص 135). مهمترین آبادی دهستان آخور نام داشته. مقدسی آن را شهرستانی مشتمل بر 24 دهکده شمرده است و گوید بزرگترین آبادیهای گرگان است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 405). سابقاً یکی از دو ناحیۀ استرآباد در شمال بوده شامل ساحل جنوب شرقی بحر خزر وقسمتی از ناحیۀ فعلی شمال اترک، مسکن طوایفی موسوم به ده و مرکز آن شهر آخور بوده. در این ناحیه خرابه های شهر قدیمی موسوم به مشهد مصریان دیده می شود که در شمال رود اترک در خاک روس واقع شده و فعلا بایر است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 305- 304) :
اباشاه شهر دهستان تخوار
که در چشم او بد بداندیش خوار.
فردوسی.
دهستان و گرگان و آن بوم و بر
بگیرد برآرد به خورشید سر.
فردوسی.
سپهبد به نزدیک ایران کشید
سپه را به نزد دهستان کشید.
فردوسی.
همیدون از خراسان و دهستان
ز شیراز و سپاهان و کهستان.
(ویس و رامین).
استادم منشورها نسخت کرد و تحریر آن من کردم دهستان به نام داود و... امیر آن را توقیع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 500). لشکر قوی به دهستان فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). و رجوع به فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
مجموع چندین ده و قریه و جایی که دارای دهات چند باشد. (ناظم الاطباء). دهستان در مقابل شهرستان. (از غیاث). خره. کوره. بلوک. جزیی از بخش که مرکب از چند ده باشد. (یادداشت مؤلف). در تقسیمات کشوری هر بخش به چندین دهستان تقسیم می شود. (لغات فرهنگستان) :
فراوان دگر مرز همچون بهشت
دهستان بسیار پر باغ و کشت.
فردوسی.
متاعی هر که دارد رو به این بازار می آرد
محبت شهر و بر اطراف او عالم دهستان است.
سلیم (از آنندراج).
عدالت کنان بر دهستان و دشت
به هنجار بازارگان می گذشت.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
نام محلی کنار راه خواش به داورپناه میان بخشان و داورپناه در 167500گزی خواش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ هَِ)
در دو شاهد زیر ظاهراً ناحیتی در قفقاز:
چند جویم به کهستان که نماند اهل دلی
آنچه جویم به کهستان به خراسان یابم.
خاقانی.
از آن سوی کهستان منزلی چند
که باشد فرضۀ دریای دربند.
نظامی
نام ناحیتی به شمال هند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ هَِ)
مخفف کوهستان است. (برهان) (آنندراج). رجوع به کوهستان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ رُ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی سیرجان. محصول عمده آن غلات، پنبه و شغل سکنۀ آن مکاری گری، زراعت و پیشه وری است. این ده از 17 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 3549 تن و مرکز دهستان قریه سعادت آباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
ولایتی است در خراسان. (برهان). این ولایت در جنوب خراسان واقع و شامل قائن، تون، گناباد و طبس العناب و کهستان و طبس التمر و طریثیث (ترشیز) است. (از معجم البلدان) (حاشیۀ برهان). شهرستانی است میان نیشابور و هرات و قصبۀ آن قاین و طبس است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ هََ)
معرب کهستان مخفف کوهستان است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ مِ)
مرکب است از لفظ ’زم’ که بمعنی سردی است و لفظ ’ستان’ که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث) (آنندراج). فصل چهارم از چهار فصل سال، ضد تابستان و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل. و آن سه ماه است: جدی دلو. حوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: ’زم’، سرما + ’ستان’، پسوند زمان) پهلوی ’زمیستان’، در اوراق مانوی ’زمگ’ (سرما، زمستان) ، پارسی میانه ’دمیستن’، گیلکی ’زمستان’، فریزندی ’زمسون’، یرنی ’زمسون’، نطنزی ’زمستان’، سمنانی ’زمستون’، سنگسری ’زمستون’، سرخه یی و لاسگردی ’زمستان’، شهمیرزادی ’زمستون’، استی ’زیمگ’، تهرانی ’زمستون’، فصل چهارم سال، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیۀ برهان چ معین) :
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت.
رودکی.
زمستان که بودی گه باد و نم
برآن تخت بر کس نبودی دژم.
فردوسی.
چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
چون به زمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار.
ناصرخسرو.
هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در زمستان نمک گشاید و ابر
نمک بسته بی مر افشانده ست.
خاقانی.
ازدرونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم.
خاقانی.
رجوع به زم، مزدیسنا ص 254 و فرهنگ ایران باستان ص 72 و 90 شود.
- زمستانخانه، خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه: امیر را در این زمستانخانه، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678).
- زمستانگاه، محل اقامت زمستانی. قشلاق. (فرهنگ فارسی معین). گرمسیر. زمستانگه: به حوالی... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی).
- ، فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمستانگه، زمستانگاه:
چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد
برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر.
(از جامع التواریخ رشیدی).
- زمستانی، منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی:
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
موضعی در گیل خواران (فرح آباد مازندران). (فرهنگ فارسی معین) ، کار سخت و مشکل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، سنگ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لشکر. ج، بهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغستان
تصویر بغستان
خانه بتان بیت الاصنام، خانه خدا، کوه بیستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
یکی از فصول چهارگانه سال که موسوم سرما و یخبندان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهستان
تصویر کهستان
زمینی که در آن کوه بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهستان
تصویر قهستان
پارسی تازی گشته کهیستان کهستان بخش اپاختری خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
((دِ هِ))
مجموعه چند ده نزدیک به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
((زَ یا زِ مِ))
چهارمین فصل از فصل های سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود. اگر به خواب بیند که زمستان بود چنانکه مردم را از آن مضرت می رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد. اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است. محمد بن سیرین
زمستان را در وقت خود دیدن، چنانکه سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بود و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد و دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بلند کن، بیدار کن
فرهنگ گویش مازندرانی