جدول جو
جدول جو

معنی زهدفروشی - جستجوی لغت در جدول جو

زهدفروشی(زُ فُ)
عمل زهدفروش:
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست.
حافظ.
رجوع به زهد و زهدفروش و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودفروشی
تصویر خودفروشی
خودفروش بودن، عمل خودفروش، برای مثال بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش (حافظ - ۵۷۸)، خودنمایی، خودستایی، لاف زنی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
زهدفروشنده. متظاهر به زهد. کسی که تظاهر به زهد و تقوی کند بی آنکه زاهد باشد:
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن.
حافظ.
نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
رجوع به زهد و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ فُ)
خودنمایی. کبرنمایی. خودستایی. لاف زنندگی درباره خود:
رها کن جنس هستی را بترک خودفروشی کن.
سلمان ساوجی.
این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند
بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
بغیر از زیان نیست در خودفروشی
اگر سود خواهی ببند این دکان را.
صائب.
، فحشا، چه در آن فاحشه خود را بمعرض فروش دیگران می گذارد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فُ)
مخفف گوهرفروشی. عمل گوهرفروش. به همین کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
روسپیگری، فاحشگی، قحبگی، لافزن، خودنما، غرور، خودپرستی، تکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد