جدول جو
جدول جو

معنی زهاو - جستجوی لغت در جدول جو

زهاو
(زَ)
دهی از ناحیۀ کردنشین کرمانشاهان و همان زهاب حالیه است. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زغاو
تصویر زغاو
زن بدکار، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، گرداگرد آلت تناسل مرد یا زن که موی از آن می روید، شرمگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه یا جوی که آب از آن تراوش کند، آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است. این دهستان از پنجاه آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7471 تن سکنه دارد و قراء مهم آن اسفندان و افین است و محصول عمده این دهستان زعفران می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز دهستان زهان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 1329 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در حال زهیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال: زاهم الخمسین، یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به مزاهمه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
مقدار. یقال: انهم زهاق ماءه، ای زهأها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زهاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بانگ و فریاد و نعره را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ برای استمداد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُهَْ ها)
جمع واژۀ زاهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). پرهیزگاران و این جمع واژۀ زاهد است. (غیاث) (آنندراج). پارسایان. زاهدان. (فرهنگ فارسی معین) : و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. (نوروزنامه). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه... یا در خدمت زهاد. (کلیله و دمنه). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. (گلستان). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. (گلستان). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. (گلستان). رجوع به زهد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زمینی که جز به آب کثیر روان نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد.
مسعودسعد.
چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356).
خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری).
، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن.
ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24).
، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مقدار. یقال: هم زهاء ماءه، یعنی بقدر صداند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شرمگاه را گویند که موضع فرج و ذکر باشد. (برهان). شرمگاه را گویند که باید پوشید و آن پوشیده را بعربی ستر عورت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). فرج زن و ذکر مرد. (غیاث). پایین تر از شکم وشرمگاه و موضع فرج و ذکر و مثانه. (ناظم الاطباء). آلت تناسل مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید. شرمگاه. (فرهنگ فارسی معین). رکب. برآمدگی پشت آلت مردان و زنان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پرگوه و خایه هاشده غر.
لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
به لگد ناف و زهار همه از بن ببرید
که از ایشان به تن اندر شده بودش غضبی.
منوچهری.
خواست که وی را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد، ترکمانی ناگاه تیری انداخت آنجا رسید وی بر جای بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447).
سنگ را آب بردمد ز شکم
آب را سنگ درفتد به زهار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 197).
لایق ذکر و نماز است این ذکر
وین چنین ران و زهار پرقذر.
مولوی.
برای بوسه دادن بر زهارش
لبی گردیده هر چین عذارش.
؟ (از آنندراج).
- پشت زهار، پایین تر شکم که مثانه در آنجا واقع است. (ناظم الاطباء).
- موی زهار، موهای گرداگرد شرمگاه. (ناظم الاطباء). موهایی که روی زهار روید.
، سوراخی در سنگ و غیره که آب از آن برآید. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تازگی و شکوفۀ گیاه، غورۀ خرمای زرد و سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان) (آنندراج). زن قحبه. جنده. (ناظم الاطباء) ، قحبه خانه را نیز گفته اند. ژغاو. رجوع به زغارو شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زهاو. (از وفیات معاصرین ایضاً). رجوع به مادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمیل صدقی زهاوی بن ملامحمد فیض. شاعر معروف به غداد که اشعاری هم به فارسی دارد و در جشن هزارسالۀ فردوسی در سنۀ 1313 هجری شمسی در اوائل مهرماه سال مذکور به تهران آمده بود. درروز یکشنبه بیست و نهم ذی القعده سنۀ هزار و سیصد و پنجاه و چهار قمری مطابق سوم اسفند 1314 شمسی در بغداد وفات یافت. وی کردی الاصل بوده است و سن او در وقت وفات تقریباً هفتاد و سه سال می شده است. و رجوع به مجلۀ یادگار شمارۀ 9 از سال سوم بقلم آقای عباس اقبال شود. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). در معجم المطبوعات آرد:... او راست: 1- الکلم المنظوم. 2- الجاذبیه و تعلیلها. 3- الخیل و سباقها. 4- الفخر الصادق. 5- کتاب الکائنات - انتهی. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهار
تصویر زهار
زیر شکم، شرمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاء
تصویر زهاء
نما نمای هر چیز، اندازه، نزدیک به
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
پارسایان، زاهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاب
تصویر زهاب
((زِ))
آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند، چشمه جوشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهاد
تصویر زهاد
((زُ هّ))
جمع زاهد، پارسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهار
تصویر زهار
((زِ))
آلت تناسلی مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید، شرمگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهو
تصویر زاهو
زن تازه زایمان کرده، زائو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهار
تصویر زهار
آلت تناسلی، آلات تناسلی
فرهنگ واژه فارسی سره