یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است. این دهستان از پنجاه آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7471 تن سکنه دارد و قراء مهم آن اسفندان و افین است و محصول عمده این دهستان زعفران می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان زهان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 1329 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است. این دهستان از پنجاه آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 7471 تن سکنه دارد و قراء مهم آن اسفندان و افین است و محصول عمده این دهستان زعفران می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبۀ مرکز دهستان زهان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 1329 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ زاهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). پرهیزگاران و این جمع واژۀ زاهد است. (غیاث) (آنندراج). پارسایان. زاهدان. (فرهنگ فارسی معین) : و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. (نوروزنامه). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه... یا در خدمت زهاد. (کلیله و دمنه). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. (گلستان). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. (گلستان). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. (گلستان). رجوع به زهد شود
جَمعِ واژۀ زاهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). پرهیزگاران و این جَمعِ واژۀ زاهد است. (غیاث) (آنندراج). پارسایان. زاهدان. (فرهنگ فارسی معین) : و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. (نوروزنامه). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه... یا در خدمت زهاد. (کلیله و دمنه). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. (گلستان). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. (گلستان). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. (گلستان). رجوع به زهد شود
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
نام رودی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد. مسعودسعد. چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356). خلق تو نهال شاخ طوبی دست تو زهاب حوض کوثر. جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری). ، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) : سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. (برهان) (ازغیاث) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). آبی که کناررود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین). در تداول امروزی، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زهاب اشک، مرا از جگر گشاده شده ست عجب نباشد اگر گونۀ جگر دارد. مسعودسعد. چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمۀ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. (کلیله و دمنه ایضاً ص 356). خلق تو نهال شاخ طوبی دست تو زهاب حوض کوثر. جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری). ، آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. (برهان) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. (انجمن آرا) (آنندراج) : سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). ، آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
شرمگاه را گویند که موضع فرج و ذکر باشد. (برهان). شرمگاه را گویند که باید پوشید و آن پوشیده را بعربی ستر عورت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). فرج زن و ذکر مرد. (غیاث). پایین تر از شکم وشرمگاه و موضع فرج و ذکر و مثانه. (ناظم الاطباء). آلت تناسل مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید. شرمگاه. (فرهنگ فارسی معین). رکب. برآمدگی پشت آلت مردان و زنان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها شده پرگوه و خایه هاشده غر. لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به لگد ناف و زهار همه از بن ببرید که از ایشان به تن اندر شده بودش غضبی. منوچهری. خواست که وی را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد، ترکمانی ناگاه تیری انداخت آنجا رسید وی بر جای بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447). سنگ را آب بردمد ز شکم آب را سنگ درفتد به زهار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 197). لایق ذکر و نماز است این ذکر وین چنین ران و زهار پرقذر. مولوی. برای بوسه دادن بر زهارش لبی گردیده هر چین عذارش. ؟ (از آنندراج). - پشت زهار، پایین تر شکم که مثانه در آنجا واقع است. (ناظم الاطباء). - موی زهار، موهای گرداگرد شرمگاه. (ناظم الاطباء). موهایی که روی زهار روید. ، سوراخی در سنگ و غیره که آب از آن برآید. (غیاث) (آنندراج)
شرمگاه را گویند که موضع فرج و ذکر باشد. (برهان). شرمگاه را گویند که باید پوشید و آن پوشیده را بعربی ستر عورت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). فرج زن و ذکر مرد. (غیاث). پایین تر از شکم وشرمگاه و موضع فرج و ذکر و مثانه. (ناظم الاطباء). آلت تناسل مرد یا زن و حوالی آن که موی از آن روید. شرمگاه. (فرهنگ فارسی معین). رکب. برآمدگی پشت آلت مردان و زنان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها شده پرگوه و خایه هاشده غر. لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به لگد ناف و زهار همه از بن ببرید که از ایشان به تن اندر شده بودش غضبی. منوچهری. خواست که وی را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد، ترکمانی ناگاه تیری انداخت آنجا رسید وی بر جای بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 447). سنگ را آب بردمد ز شکم آب را سنگ درفتد به زهار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 197). لایق ذِکر و نماز است این ذَکَر وین چنین ران و زهار پرقذر. مولوی. برای بوسه دادن بر زهارش لبی گردیده هر چین عذارش. ؟ (از آنندراج). - پشت زهار، پایین تر شکم که مثانه در آنجا واقع است. (ناظم الاطباء). - موی زهار، موهای گرداگرد شرمگاه. (ناظم الاطباء). موهایی که روی زهار روید. ، سوراخی در سنگ و غیره که آب از آن برآید. (غیاث) (آنندراج)
جمیل صدقی زهاوی بن ملامحمد فیض. شاعر معروف به غداد که اشعاری هم به فارسی دارد و در جشن هزارسالۀ فردوسی در سنۀ 1313 هجری شمسی در اوائل مهرماه سال مذکور به تهران آمده بود. درروز یکشنبه بیست و نهم ذی القعده سنۀ هزار و سیصد و پنجاه و چهار قمری مطابق سوم اسفند 1314 شمسی در بغداد وفات یافت. وی کردی الاصل بوده است و سن او در وقت وفات تقریباً هفتاد و سه سال می شده است. و رجوع به مجلۀ یادگار شمارۀ 9 از سال سوم بقلم آقای عباس اقبال شود. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). در معجم المطبوعات آرد:... او راست: 1- الکلم المنظوم. 2- الجاذبیه و تعلیلها. 3- الخیل و سباقها. 4- الفخر الصادق. 5- کتاب الکائنات - انتهی. رجوع به معجم المطبوعات شود
جمیل صدقی زهاوی بن ملامحمد فیض. شاعر معروف به غداد که اشعاری هم به فارسی دارد و در جشن هزارسالۀ فردوسی در سنۀ 1313 هجری شمسی در اوائل مهرماه سال مذکور به تهران آمده بود. درروز یکشنبه بیست و نهم ذی القعده سنۀ هزار و سیصد و پنجاه و چهار قمری مطابق سوم اسفند 1314 شمسی در بغداد وفات یافت. وی کردی الاصل بوده است و سن او در وقت وفات تقریباً هفتاد و سه سال می شده است. و رجوع به مجلۀ یادگار شمارۀ 9 از سال سوم بقلم آقای عباس اقبال شود. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). در معجم المطبوعات آرد:... او راست: 1- الکلم المنظوم. 2- الجاذبیه و تعلیلها. 3- الخیل و سباقها. 4- الفخر الصادق. 5- کتاب الکائنات - انتهی. رجوع به معجم المطبوعات شود
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد
آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند، جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه، آبی که قعرش پیدا نباشد، چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد