- زه
کلمۀ تحسین، آفرین، خوب، مرحبا
تار ساز
رودۀ تابیده که به کمان می بستند، چلۀ کمان، رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند یا ابریشم یا فلز
آب زیرزمینی که از زمین یا شکاف سنگ تراوش می کند
بن مضارع زهیدن، زایش، نطفه، بچه
در علم زیست شناسی زهدان
زه زدن: از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی، زیر بار ماندن، از زیر بار دررفتن
تار ساز
رودۀ تابیده که به کمان می بستند، چلۀ کمان، رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند یا ابریشم یا فلز
آب زیرزمینی که از زمین یا شکاف سنگ تراوش می کند
بن مضارع زهیدن، زایش، نطفه، بچه
در علم زیست شناسی زهدان
زه زدن: از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی، زیر بار ماندن، از زیر بار دررفتن
