- زنگوله
- زنگهای کوچکی که به گردن چارپایان آویزند
معنی زنگوله - جستجوی لغت در جدول جو
- زنگوله
- زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند، زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان،
در موسیقی از آوازهای موسیقی قدیم
- زنگوله ((زَ لِ یا لَ))
- زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند، زنگل، ژنگدان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
رشته هایی از ریسمان نخی یا ابریشمی که بشکل رشته یا گلوله درست کنند و بکلاه اطراف لباس علم (درفش) بند پرده تسبیح و غیره آویزند
((مَ لِ))
فرهنگ فارسی معین
آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می کنند
آویز نخی یا ابریشمی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا چیز دیگر آویزان می کنند
زنگوله. یا زنگله روز آفتاب خورشید
زنگوله. یا زنگله روز آفتاب خورشید
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
زنگل، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
آنسان آن وجه
یونانی تازی شده هزار چشم از گیاهان معین هزار چشم
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
ابتدای ساعد دست مرفق
پرده ایست از موسیقی قدیم
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
ضعیف و سست: (دست و پاش چنگولک شده)
تکمه دگمه گوی گریبان
تحریک، انگشت کوچک انگشت کوچک
انگدان
انغوزه
گرد باد اعصار
عمل شنگول
لنگ کوچک که برای ستر عورت به کمر ببندند
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، درگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
انگولک کردن، انگولک کردن مثلاً دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن، مزاحم کسی شدن، به کسی آزار رساندن
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافه، انگژه، انگیان، انگدان، انگژد
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
گندور، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند
لنگی است کوچک که درویشان و فقیران و مردم بی سرو پا بر میان بندند: بر میکنم بروی میان بند جا نماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. (نظام قاری 25 لغ)
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
مونث منحول، جمع منحولات