جدول جو
جدول جو

معنی زنوبی - جستجوی لغت در جدول جو

زنوبی
(زِ نُ)
همسر رادامیست شاهزادۀ گرجستان که با حیله و نیرنگ بر مهرداد پادشاه ارمنستان غلبه کرد و خودپادشاه ارمنستان گردید. پس از چندی ارامنه برضد او شوریدند رادامیست با زنش فرار کرد و در حال فرار برای اینکه زنش اسیر دشمنان نگردد زخمی مهلک بر زنوبی وارد ساخت و خود بگریخت ولی شبانی این زن را از مرگ نجات داد و بدربار تیرداد فرستاد و تیرداد او را مانند ملکه پذیرفت. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2428)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ نَ بَ)
همه. (منتهی الارب). همه و همگی. (ناظم الاطباء). یقال: اخذه بزنوبره، ای کله. (منتهی الارب) ، ای باجمعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بلاد نوبه، (ازسمعانی) (از السامی)، اهل سرزمین نوبه:
ز زنگی و نوبی سیه تر ز قار
دگرگونه گون بردۀ بی شمار،
اسدی،
، زبان مردم سرزمین نوبه، زبانی که اهالی نوبه بدان تکلم کنند، واحد نوب، یعنی یک نفر سیاه، مانند روم و رومی، (ناظم الاطباء)، رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ وی ی)
نسبت از زنا، مقصور است و زناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب) (آنندراج). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء)
منسوب به زنه یعنی وزنی و سنجیدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به زنه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نُبْ)
ملکۀ سوریه (پالمیر) و همسر اذینه امیر عرب که بر سوریه و قسمت عمده ایالات رومی آسیای قدامی تسلط داشت و از طرف قیصر روم به لقب امپراتوری نائل شده بود. زنوب یا زنوبی یا زنوبیا یا بث زبینه، پس از قتل شوی خود به اتفاق پسرش زمام حکومت را بدست گرفت و در دوران حکومت کوتاهش پالمیر مرکز شرق شد. و در سال 273 میلادی درجنگ با رومیان شکست خورد و اسیر گردید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و یشتها ج 1 ص 412 و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به منوبه که نام اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان کلاترزان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ گَ دی دَ)
زنوبیدن. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زنوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
نیمروزی رپیتویک منسوب به جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
اهل نوبه از مردم نوبه: مجاهد میگوید که لقمان بنده ای بود نوبی گوشهایش سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنابی
تصویر زنابی
نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
جنوب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
South, Southerly, Southern
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
sud, du sud
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
sul, do sul
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جنوبی، جنوب
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
южный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
südlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
південний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
południowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
南方的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
দক্ষিণ , দক্ষিণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
جنوبی , جنوبی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
meridionale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
kusini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
güney, güneyli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
남쪽의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
南の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
दक्षिणी , दक्षिणी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
selatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
ทิศใต้ , ทิศใต้ , ทางใต้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
zuid, zuidelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
sur, del sur
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جنوبی
تصویر جنوبی
דרומי
دیکشنری فارسی به عبری