جدول جو
جدول جو

معنی زنهره - جستجوی لغت در جدول جو

زنهره
(تَ)
سخت تیز نگریستن بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهره
تصویر زهره
(دخترانه)
سیاره ونوس، نماد نوازندگی و خنیاگری، نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهره
تصویر زهره
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی که قدما آنرا سعد می دانستند و به خنیاگری نسبت می دادند، ناهید، ونوس، بیدخت، بغدخت، بیلفت، خنیاگر فلک، مطربۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهره
تصویر زهره
عضوی کیسه مانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره می شود
کنایه از دلیری، یارا، جرات، برای مثال یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن نداشت (سعدی۱ - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ تَ رَ)
تنگی. عسرت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ / رِ)
ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند. (برهان). در عربی نام ناهید است. (انجمن آرا) (آنندراج). سیاره ای است که مطربۀ فلک است. فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامۀ منیری). بمعنی ستارۀ معروف اگرچه در عربی به این معنی بضم اول و فتح ثانی و ثالث (ز ه ر) صحیح است لیکن فارسیان به سکون ثانی استعمال کنند... زهره دو خانه دارد یکی ثور، دوم میزان و جای او به فلک سوم است و رنگ او سپید و اقلیم ماوراءالنهر حواله به اوست و نیز نام زنی که هاروت و ماروت شیفتۀ او بودند. (غیاث). زهره یا زهره، نام ستارۀ آسمان سوم. (منتهی الارب) (آنندراج). ناهید و زهره. (ناظم الاطباء). زهره، از ستارگان سیار. یقال: ما احسن هذه الزهره کأنها الزهره. (اقرب الموارد). به ضم اول و فتح هاء، ستارۀ ناهید. (غیاث). سیاره ای که زمین در مابین آن و مریخ حرکت می کند و ناهید و بیدخت و بیلغت... نیز گویند. (ناظم الاطباء). ناهید. بیدخت. یکی از سیارات سبع و آن در فلک سیم است و خانه او ثور و میزان و شرف آن در بیست و هفتمین درجۀ حوت است. و بدان منسوب است بلاد ماوراءالنهر. و آن سعد اصغر است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمیله ای که هاروت و ماروت به وی آزموده شدند. (از حبیب السیر). کتاب اشعیا 14:12، بهتر آن بود که این لفظ را ستارۀ درخشان ترجمه نمایند و مضمون آیه چنین شود که ای ستارۀ صبحگاه... (قاموس کتاب مقدس). دومین سیاره (از لحاظ فاصله از خورشید) در منظومۀ شمسی، مدارش میان مدارهای عطارد و زمین است. ازخورشید و از ماه گذشته معمولاً درخشنده ترین جرم آسمانی است. هیچیک از سیارات دیگر به اندازۀ زهره به زمین نزدیک نمیشود. فاصله آن از زمین هنگام مقارنۀ سفلی در حدود 41800000 کیلومتر است. زهره صورتهایی شبیه به اهلۀ ماه پیدا میکند. از لحاظ بزرگی و وزن و جرم مخصوص بسیار به زمین شباهت دارد. جرم آن را در حدود 4/5 جرم زمین تخمین کرده اند. منتهای فاصله آن از خط واصل بین زمین و خورشید چهل و نه درجه است و لهذا غروبش چندان بیش از 3 ساعت پیش از طلوع خورشید نتواند بود. زهرۀ شامگاهی را کوکب مسائی و زهرۀ صبحگاهی را کوکب صباحی میگفتند. به نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است. زهره را قشرهای ابری در میان گرفته است که مانع رؤیت سطح آن از زمین و هم از فضا است. این ابرها را بعضی از منجمین متشکل از قطرات کوچک آب و برخی متشکل از قطرات کوچک ئیدروکربورها میدانند. دورۀ حرکت وضعی زهره (اگر چنین حرکتی داشته باشد) معلوم نیست ولی اطلاعات حاصل از تلسکوپ رادیوئی و تحقیقات فضایی حاکی از آن است که دورۀ حرکت وضعی آن حدود 230 شبانه روز زمین است با تقریب 50 شبانه روز کمتر یا بیشتر. سطح زهره محتملاً مانند سطح زمین قسمتهای هموار و قسمتهای کوهستانی دارد. زهره قمر ندارد. نخستین ارتباط رادیویی با زهره در سال 1958 میلادی برقرار شد. در 1961 بوسیلۀ تحقیق در پیامهای راداری منعکس از زهره مقداردقیقتری برای واحد نجومی فاصله حاصل شد. در همین سال دولت شوروی فضاپیمایی به زهره روانه کرد و در سال 1962 کشورهای متحدۀ امریکا یک فضاپیمای پویشی بطرف زهره پرتاب نمود. گزارشهای واصل از اسبابهای اندازه گیری... حاکی است که سطح زهره چه در قسمت مقابل خورشید و چه در قسمت تاریک آن دمای یکنواختی، در حدود 426درجۀ سانتی گراد دارد. (از دایره المعارف فارسی). سیاره ای است سخت درخشان که گاهی بامداد طلوع کند و گاه شامگاه برآید و بعضی از عربان حوالی شام و عراق آنرا پرستش می کردند. و گروهی از پیشینیان آنرا الهۀ جمال میدانستند. (از المنجد). ناهید. دومین سیارۀ منظومۀ شمسی و آن پس از عطارد و پیش از زمین قرار دارد. این سیاره را می توان با زمین خواهر توأمان نامید، زیرا که از لحاظ اندازه به زمین نزدیک است و همچنین نزدیکترین سیاره به کرۀ زمین است. وقتی که زمین و زهره در یک سمت خورشید باشند فاصله این دو فقط 30000000 میل است، در صورتی که وقتی مقابل هم باشند مسافت بین آنها 169000000 میل است. فقط هنگامی که این سیاره از ما دور است می توان تمام قرص آن را مشاهده کرد، زیرا در این موقع همه قرص آن بوسیلۀ خورشید نورانی میشود. در غیر این هنگام، ما فقط قسمتی از جرم تاریک آنرا می بینیم و عیناً مانند ماه اهلۀ مختلف آن را مشاهده می کنیم زیرا که قسمت تاریک آن بطرف ماست، ولی قبل و بعد از این حالت هلال آنرا مانند هلال ماه می بینیم (البته بسیار کوچکتر). مدت حرکت انتقالی زهره 225 روز است. پس سال در این سیاره هفت ماه و نیم است. طول مدت شب و روز آن هنوز معلوم نیست. (فرهنگ فارسی معین) :
یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره
زهره به عقرب نهفته ماه به خرچنگ.
ابوطاهر (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چشمۀ آفتاب و زهره و ماه
تیر برجیس و کوکب و بهرام.
خسروی (یادداشت ایضاً).
مه وخورشید با برجیس و بهرام
زحل با تیر و زهره با گرزمان.
دقیقی (از گنج بازیافته ص 85).
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 232).
دهانی پر از در لبی چون عقیق
تو گفتی ورا زهره آمد رفیق.
فردوسی.
بدو گفت برزین که ای شهریار
بتو شاد بادا می و می گسار
که یارست گفتن خود اندر جهان
که دارد چنین زهره اندر نهان.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2164).
به یزدان که او برتر از برتری است
نگارندۀ زهره و مشتری است.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2642).
من آن کسم که فغانم بچرخ و زهره رسید
زجود آن ملکی کم ز مال داد ملال.
غضائری رازی (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5).
زهره شاگردی آن شانۀ زلف تو کند
مشتری بندگی بند قبای تو کند.
منوچهری.
با چهرۀ ماه و طینت زهره
با زهرۀ شیر و عفت زهری.
منوچهری.
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
منوچهری.
یکی چون چشمۀ زمزم دوم چون زهرۀ ازهر
سیم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بویحیی.
منوچهری.
چون است زهره چون رخ ترسیده
مریخ همچو دیدۀ شیر نر.
ناصرخسرو.
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب
درو زهره بماند زرد و حیران چو زلیخایی.
ناصرخسرو.
من چون ملوک سر به فلک برفراشته
زی زهره برده دست و به مه بر نهاده پای.
مسعودسعد (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز).
زهره به دو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی.
دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون
گشته به زهرۀ فلک حامله هم به دختری.
خاقانی.
به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید
ز هرای صوت زارش ز نوای زیر چنگش.
خاقانی.
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته.
خاقانی.
سعادت برگشاد اقبال را دست
قران مشتری درزهره پیوست.
نظامی.
چو زهره برگشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو.
نظامی.
شکر و بادام بهم نکته ساز
زهره و مریخ بهم عشقباز.
نظامی.
تا شب او را چقدر قدر هست
زهرۀ شب سنج ترازو بدست.
نظامی.
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب.
مولوی.
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خداو زهره کرد
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن چه باشد ای عنود.
مولوی.
زهره و مشتری چنان نگرند
پایۀ قدرت ای بزرگ محل.
سعدی.
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 149 شود.
- زهره بناگوش، آنکه بناگوشش مانند زهره درخشان است (معشوق). (فرهنگ فارسی معین). خوبرویی که دارای گوشهای ظریف و زیبا باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج) :
هرگز کسی نداشت چنان خلوتی که من
با آن نگار زهره بناگوش داشتم.
عبدالواسع جبلی (از آنندراج).
- زهره جبین، زهره رخ. (فرهنگ فارسی معین). از اسمای محبوب است. (آنندراج) :
یارب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست.
حافظ.
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و شیرین دهنان.
حافظ.
کدام زهره جبین بی نقاب گردیده ست
که آتش از عرق شرم آب گردیده ست.
صائب (از آنندراج).
- زهرۀ چنگی، ناهید چنگی. خنیاگر فلک. مطربۀ فلک:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهرۀ چنگی و مریخ سلحشورش.
حافظ.
رجوع به هاروت شود.
- زهره در تسدیس، تسدیس در کواکب سبعه نظر دوستی و محبت است. (حاشیۀ هفت پیکر چ وحید ص 188) :
گفت وقتی چو زهره در تسدیس
باسلیمان نشسته بد بلقیس.
نظامی (هفت پیکر ایضاً).
- زهره در میزان، وقت سعادت، زیرا که میزان بیت سعادت زهره است. (آنندراج) :
طبع موزون تو چون فرمود میل جام می
زهرۀ فضل و هنر را زهره در میزان شده.
خواجه سلمان (از آنندراج).
- زهره دیدار، چون زهره به دیدار زیبا و درخشان. زهره رخ. زهره جبین: مشتری عذاری، زهره دیداری که آتش عشق او آب حیات جانها بود. (سندبادنامه ص 259).
- زهره رخ، از اسمای محبوب است. (آنندراج). دارای چهره ای مانند زهره. ناهیدرخسار. زهره جبین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زهره رخان، صاحبان حسن که رویشان مانند زهره درخشنده است. (ناظم الاطباء). شاهدان. (شرفنامۀ منیری).
- زهره روی، درخشان روی مانند زهره. (ناظم الاطباء).
- زهرۀ زهرا، ناهید درخشنده. (فرهنگ فارسی معین). ستارۀ زهره و ناهید. (ناظم الاطباء). رجوع به زهرا و زهراء شود.
- زهره ساز، خوش خوان و خوش الحان. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء).
- زهره طبع، مرادف خوش منش. (آنندراج). خوشخوی و شادمان و مسرور. (ناظم الاطباء). آنکه طبیعت زهره دارد. کسی که به عیش و عشرت و مجالس بزم و موسیقی علاقه مند است. خوش منش. (فرهنگ فارسی معین).
- زهره لقا، زهره رخ:
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است
مشتری عارض وخورشیدرخ و زهره لقاست.
فرخی.
- زهره نوا، خوش خوان وخوش الحان را گویند. (برهان). خوش الحان. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). خوش خوان و خوش نوا را گویند. (آنندراج). خوش خوان. خوش الحان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
یارب این کوس چه هاروت فن و زهره نواست
که ز یک پرده صد الحانش به عمدا شنوند.
خاقانی.
- زهره وار، زیبا و درخشان مانند زهره. (ناظم الاطباء). همانند زهره:
خوانچه کرده چون مه و مرغان چو جوزا جفت جفت
زهره وار از لب ثریا بی کران افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زُ هََ رَ / زُ رَ)
شکوفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکوفۀ زرد یا مطلق شکوفه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ رَ)
جای خاکروبه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که در آن خاکروبه می ریزند. (ناظم الاطباء). خاکدان. خاکروبه دان. ج، مناهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که خاک بیفکنند از در سرای. (مهذب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
از قصرهای باشکوه دورۀ اسلامی در اندلس است. جرجی زیدان آرد: منصور بن ابی عامر. در سال 368 هجری قمری از الناصر تقلید کرد و کاخی بنام الزاهر بنا کرد که هم منزل و هم سنگر و دژ بشمار میرفت. منصور این کاخ را در کنار رود قرطبه برپا ساخت، و صنعتگران و کارگران فراوان در اطراف آن بکار انداخت، و برج و باروی آن را برافراشت و ساختمانهای بسیاری از آن جمله، دفترخانه ها و انبارها در آن کاخ بنا کرد و حوالی آن کاخ را بوزیران و نویسندگان و دبیران خویش واگذارد و بزودی کاخها و عمارتها و بازارها در آن محل پدید آمد و مردم برای استفاده از رجال دولتی به آنجا هجوم آوردندو آن نواحی را آباد ساختند و تا آنجا که این کاخ به کاخ زهراء متصل گشت و شبها در مسافت ده میل میان این دو کاخ، چراغها روشن میشد و مردم براحتی آمد و شد میکردند. (ترجمه تاریخ تمدن جرجی زیدان بقلم علی جواهرکلام ج 5 ص 137). و رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
مؤنث زاهر. (فرهنگ نظام) ، ستارۀ درخشان. (دهار). رجوع به زاهر، زاهی، مشعشع، رائع شود، دوله زاهره، دولتی که منشاء آثار خوب است. گویند: لفلان دوله زاهره. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ / گِ رَ / رِ)
زنگله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنگله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرخ شدن چشم از غضب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هوی و هوس. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
زنخر بمنخره زنخره، دمیدن در سوراخ بینی کسی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نا رَ)
زنار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ رَ)
جمع واژۀ نهار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نهار شود، شکسته شدن استخوان بعد گرفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن استخوان پس از جبری. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ / رِ)
به لغت اکسیریان نحاس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از مس است. (مفاتیح، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ رَ / رِ)
جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت اصفهانی صرصر را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، حشره ای است از راستۀ نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان بسر می برد و از شیرۀ آنها تغذیه می نماید.
جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش به آنها صدای سوت مخصوصی تولید می کند. مادۀ این حشرات درون پوست درخت تخم می گذارند. سیرسیرک. (فرهنگ فارسی معین). زیز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
انگشتک زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: زنجر فلان اذا قرع بین ظفر ابهامه و ظفر سبابته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاهره
تصویر زاهره
مونث زاهر
فرهنگ لغت هوشیار
پوشش باشد بر آب که بر جگر آدمی و حیوانات چسبیده است کیسه زرداب، کیسه صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهره
تصویر منهره
آخالدان خاکروبه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنتره
تصویر زنتره
تنگروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهره
تصویر نهره
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگره
تصویر زنگره
زنگوله. یا زنگله روز آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک،، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
واحد زهر، یک شکوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
((زَ رِ یا رَ))
کیسه صفراء، مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسه صفرا، ترک شدن به شدت ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
((زُ رِ))
ناهید، دومین سیاره منظومه شمسی به نسبت فاصله از خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهره
تصویر نهره
((نَ رِ))
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا کره را از دوغ جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
((زِ جَ رِ))
حشره ای است دارای بال نازک و شفاف، روی درختان زندگی می کند و آوازی بلند و طولانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهره
تصویر زهره
ناهید
فرهنگ واژه فارسی سره