نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ بر دست فروهل ایرانی کشته شد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) : و دیگر فروهل ابا زنگله برون تاختند از میان گله. فردوسی. رجوع به دوازده رخ شود
نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ بر دست فروهل ایرانی کشته شد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) : و دیگر فروهل ابا زنگله برون تاختند از میان گله. فردوسی. رجوع به دوازده رخ شود
در اساطیر یونان و روم مقصود از نفله آن ابر جادوئی است که به دستور زئوس به شکل هرا درآمده تا امیال نامشروع ایکسیون را برآورد، ایکسیون با آن صورت خیالی درآمیخت و سانتورها در نتیجۀ این آمیزش به وجود آمدند. نیز نفله نام چند تن از زنان قهرمان است که مشهورترین آنها نخستین همسر آتاماس و مادرفریکسوس و هله بوده است. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ج 2 ص 616 شود
در اساطیر یونان و روم مقصود از نفله آن ابر جادوئی است که به دستور زئوس به شکل هرا درآمده تا امیال نامشروع ایکسیون را برآورد، ایکسیون با آن صورت خیالی درآمیخت و سانتورها در نتیجۀ این آمیزش به وجود آمدند. نیز نفله نام چند تن از زنان قهرمان است که مشهورترین آنها نخستین همسر آتاماس و مادرفریکسوس و هله بوده است. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ج 2 ص 616 شود
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظلف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظِلْف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
اگر بیند زنگله زرین داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که وی را با شخصی خصومت افتد و زنگله سیمین همین تاویل دارد. اگر زنگله مسین یا برنجین داشت، دلیل که وی را با مرد جاهل خصومت افتد. جابر مغربی دیدن زنگله درخواب، دلیل جنگ و خصومت است. اگر کسی بیند آشنایی زنگله به وی داد، دلیل که با آن کس گفتگوی کند. محمد بن سیرین
اگر بیند زنگله زرین داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که وی را با شخصی خصومت افتد و زنگله سیمین همین تاویل دارد. اگر زنگله مسین یا برنجین داشت، دلیل که وی را با مرد جاهل خصومت افتد. جابر مغربی دیدن زنگله درخواب، دلیل جنگ و خصومت است. اگر کسی بیند آشنایی زنگله به وی داد، دلیل که با آن کس گفتگوی کند. محمد بن سیرین