نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ بر دست فروهل ایرانی کشته شد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) : و دیگر فروهل ابا زنگله برون تاختند از میان گله. فردوسی. رجوع به دوازده رخ شود
نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ بر دست فروهل ایرانی کشته شد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) : و دیگر فروهل ابا زنگله برون تاختند از میان گله. فردوسی. رجوع به دوازده رخ شود
نزله. زکام، به خصوص زکامی که با خرابی سینه و سرفه همراه باشد. (ناظم الاطباء). عبارت است از جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی حلق و بعضی نزله را مختص به جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی ریه و سینه دانسته اند. (از بحر الجواهر). سرماخوردگی. چایمان. چاییدگی. (یادداشت مؤلف) : زکام و نزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی بازدارد زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید نزله گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نَزْله. زکام، به خصوص زکامی که با خرابی سینه و سرفه همراه باشد. (ناظم الاطباء). عبارت است از جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی حلق و بعضی نزله را مختص به جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی ریه و سینه دانسته اند. (از بحر الجواهر). سرماخوردگی. چایمان. چاییدگی. (یادداشت مؤلف) : زکام و نزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی بازدارد زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید نزله گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که رهبر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبُر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
رتبه و درجه و پایه و مقام و جای. (ناظم الاطباء). منزله. منزلت. رجوع به منزله و منزلت شود. - به منزلۀ فلان، به جای فلان. (ناظم الاطباء). همچو فلان. به مثابۀ فلان. در حکم فلان: رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را به منزلۀ پدر است و عم تباه گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). هر یکی از این سه علم مشتمل بود بر چند جزو که بعضی از آن به مثابۀ اصول باشد برخی به منزلۀ فروع. (اخلاق ناصری). پس در حقیقت آن علم به منزلۀ آلات و ادوات است تحصیل دیگر علوم را. (اخلاق ناصری). پس طبیعت به منزلۀمعلم و استاد است و صناعت به مثابۀ متعلم و تلمیذ. (اخلاق ناصری). - منزلۀ حمل و میزان، عبارت است از دایرۀ معدل النهار. (کشاف اصطلاحات الفنون)
رتبه و درجه و پایه و مقام و جای. (ناظم الاطباء). منزله. منزلت. رجوع به منزله و منزلت شود. - به منزلۀ فلان، به جای فلان. (ناظم الاطباء). همچو فلان. به مثابۀ فلان. در حکم فلان: رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را به منزلۀ پدر است و عم تباه گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). هر یکی از این سه علم مشتمل بود بر چند جزو که بعضی از آن به مثابۀ اصول باشد برخی به منزلۀ فروع. (اخلاق ناصری). پس در حقیقت آن علم به منزلۀ آلات و ادوات است تحصیل دیگر علوم را. (اخلاق ناصری). پس طبیعت به منزلۀمعلم و استاد است و صناعت به مثابۀ متعلم و تلمیذ. (اخلاق ناصری). - منزلۀ حمل و میزان، عبارت است از دایرۀ معدل النهار. (کشاف اصطلاحات الفنون)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظلف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپیدپای وز سیم بهشتیت زنگله. خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله درمیان ببینم. خاقانی. چرخ هارون کمردارش و چون هارونان ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند. خاقانی. طفل شب آهیخت چو در دایه دست زنگلۀ روز فرا پاش بست. نظامی. و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود. - زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) : هست بر همتم چرخ یکی مسخره زنگله ای دوخته بر کله آفتاب. حکیم زلالی (از آنندراج). - زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). - زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء). - زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). ، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) : در جمع سست رایان رو زنگله سرایان. مولوی (از فرهنگ رشیدی). ، ظِلْف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود. - زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
اگر بیند زنگله زرین داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که وی را با شخصی خصومت افتد و زنگله سیمین همین تاویل دارد. اگر زنگله مسین یا برنجین داشت، دلیل که وی را با مرد جاهل خصومت افتد. جابر مغربی دیدن زنگله درخواب، دلیل جنگ و خصومت است. اگر کسی بیند آشنایی زنگله به وی داد، دلیل که با آن کس گفتگوی کند. محمد بن سیرین
اگر بیند زنگله زرین داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که وی را با شخصی خصومت افتد و زنگله سیمین همین تاویل دارد. اگر زنگله مسین یا برنجین داشت، دلیل که وی را با مرد جاهل خصومت افتد. جابر مغربی دیدن زنگله درخواب، دلیل جنگ و خصومت است. اگر کسی بیند آشنایی زنگله به وی داد، دلیل که با آن کس گفتگوی کند. محمد بن سیرین
اگر بیند زلزله بود و زمین می جنبید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه رنج و بلا رسد به قدر جنبیدن زمین و بعضی ازمعبران گویند: اگر بیند زمین می جنبید، دلیل است که آفت به مردم رسد و بیماری بود در آن دیار. اگر بیند که زمین برگردید و جانب زیرسوی بالا شد، دلیل که فتنه و بلای عظیم به اهل آن ولایت رسد. محمد بن سیرین، تعبیر خواب آسیب دیدن در زلزله، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: زلزله در خواب تشنج و بی ثباتی است. اگر در خواب دیدید که زلزله ای واقع شد و شما به زمین افتادید خوب نیست و نشان از این است که در ماجرایی شکست می خورید و تنزل می یابید. ، ، معبرین غربی: اگر شما به دلیل زلزله مصدوم و یا محبوس شدید می تواند نشانه عدم آمادگی شما درباره پدیده ها و مشکلات غیر منتظره باشد بنابراین بایستی با دقت بیشتری به فعالیت های خود بپردازید. ، ، تعبیر خواب زلزله و سالم ماندن، مطیعی تهرانی: اگر در خواب دیدید زلزله ای اتفاق افتاد و شما به زمین نخوردید. تشنج و تزلزل پیدا می شود اما شما از پای در نمی آیید و تغییری در وضعتان پیدا نمی شود. ، ، تعبیر خواب لرزیدن خانه، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: چنانچه در خواب دیدید که زلزله شد و فقط خانه شما لرزید خواب شما می گوید که آن بی ثباتی خانوادگی است و در محیط خانواده شما اتفاقی می افتد که سبب نگرانی و تشویش می شود. برعکس اگر دیدید که همه جا لرزید مگر خانه شما خواب شما خبر می دهد حادثه ای عمومی اتفاق می افتد اما شما و اطرافیانتان از گزند مصون می مانید. ، ، تعبیر خواب خراب شدن خانه، مطیعی تهرانی: اگر کسی در خواب دید که زمین می لرزد و شاهد فرو ریختن آوار باشد خواب او از حادثه ای غیر مترقبه خبر می دهد و اگر ببیند آوار از جایی که می شناسد پایین آمد در محیط خانواده برخوردی نامطلوب خواهد داشت که به او لطمه وارد می آید. ، به هر حال زمین لرزه و زلزله نشان از حوادثی است که بیشتر جنبه عام دارد و بی ثباتی و تشنج عمومی تعبیر شده است زلزله و حنف و زمین فرو شدن، این جمله در خواب محنت و بلائی عظیم بود از قبل پادشاه یا قحط و بیماری بود. به همه حال زمین لرزه در خواب، عقوبت و علامت بد بود بر اهل آن دیار. اگر بیند زمین آهسته بجنبید و یک جانب فرو رفت و یک جانب به حال خود باقی بماند، دلیل که پادشاهی به آن زمین آید و اهل آن دیار را عذاب کند و مال ایشان را به تاراج برد.
اگر بیند زلزله بود و زمین می جنبید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه رنج و بلا رسد به قدر جنبیدن زمین و بعضی ازمعبران گویند: اگر بیند زمین می جنبید، دلیل است که آفت به مردم رسد و بیماری بود در آن دیار. اگر بیند که زمین برگردید و جانب زیرسوی بالا شد، دلیل که فتنه و بلای عظیم به اهل آن ولایت رسد. محمد بن سیرین، تعبیر خواب آسیب دیدن در زلزله، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: زلزله در خواب تشنج و بی ثباتی است. اگر در خواب دیدید که زلزله ای واقع شد و شما به زمین افتادید خوب نیست و نشان از این است که در ماجرایی شکست می خورید و تنزل می یابید. ، ، معبرین غربی: اگر شما به دلیل زلزله مصدوم و یا محبوس شدید می تواند نشانه عدم آمادگی شما درباره پدیده ها و مشکلات غیر منتظره باشد بنابراین بایستی با دقت بیشتری به فعالیت های خود بپردازید. ، ، تعبیر خواب زلزله و سالم ماندن، مطیعی تهرانی: اگر در خواب دیدید زلزله ای اتفاق افتاد و شما به زمین نخوردید. تشنج و تزلزل پیدا می شود اما شما از پای در نمی آیید و تغییری در وضعتان پیدا نمی شود. ، ، تعبیر خواب لرزیدن خانه، منوچهر مطیعی تهرانی گوید: چنانچه در خواب دیدید که زلزله شد و فقط خانه شما لرزید خواب شما می گوید که آن بی ثباتی خانوادگی است و در محیط خانواده شما اتفاقی می افتد که سبب نگرانی و تشویش می شود. برعکس اگر دیدید که همه جا لرزید مگر خانه شما خواب شما خبر می دهد حادثه ای عمومی اتفاق می افتد اما شما و اطرافیانتان از گزند مصون می مانید. ، ، تعبیر خواب خراب شدن خانه، مطیعی تهرانی: اگر کسی در خواب دید که زمین می لرزد و شاهد فرو ریختن آوار باشد خواب او از حادثه ای غیر مترقبه خبر می دهد و اگر ببیند آوار از جایی که می شناسد پایین آمد در محیط خانواده برخوردی نامطلوب خواهد داشت که به او لطمه وارد می آید. ، به هر حال زمین لرزه و زلزله نشان از حوادثی است که بیشتر جنبه عام دارد و بی ثباتی و تشنج عمومی تعبیر شده است زلزله و حنف و زمین فرو شدن، این جمله در خواب محنت و بلائی عظیم بود از قبل پادشاه یا قحط و بیماری بود. به همه حال زمین لرزه در خواب، عقوبت و علامت بد بود بر اهل آن دیار. اگر بیند زمین آهسته بجنبید و یک جانب فرو رفت و یک جانب به حال خود باقی بماند، دلیل که پادشاهی به آن زمین آید و اهل آن دیار را عذاب کند و مال ایشان را به تاراج برد.