آنکه بسیاحت نمیپردازد و جهانگردی نکند. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). صاحب محیط گوید، آن است که سیاحت در شهرها نکند. اما در اساس چنین است: آنکه بنزدیک سفر کند و به شهرها بسیاحت نرود. (از تاج العروس). رجل زحفه زحله، یعنی مردی که بنزدیک سفر بسیار کند امابگردش در بلاد نپردازد. (از اساس البلاغه). آنکه در بلاد نرود و سفر نکند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی است که بشهرها نمی رود. (از ترجمه قاموس)
آنکه بسیاحت نمیپردازد و جهانگردی نکند. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). صاحب محیط گوید، آن است که سیاحت در شهرها نکند. اما در اساس چنین است: آنکه بنزدیک سفر کند و به شهرها بسیاحت نرود. (از تاج العروس). رجل زحفه زُحَلَه، یعنی مردی که بنزدیک سفر بسیار کند امابگردش در بلاد نپردازد. (از اساس البلاغه). آنکه در بلاد نرود و سفر نکند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی است که بشهرها نمی رود. (از ترجمه قاموس)