جدول جو
جدول جو

معنی زمهریر - جستجوی لغت در جدول جو

زمهریر
شدت سرما، سرمای سخت، کنایه از بسیار سرد
تصویری از زمهریر
تصویر زمهریر
فرهنگ فارسی عمید
زمهریر
(زَ هََ)
دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
زمهریر
(زَ هََ)
سختی سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین). سرمای سخت. (غیاث) (شرفنامۀ منیری) (دهار) (ترجمان القرآن) (السامی فی الاسامی). سرمای سخت. برودت عظیم. باد سرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : متکئین فیها علی الارآئک لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً. (قرآن 13/76).
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.
فردوسی.
تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.
فردوسی.
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر.
فردوسی.
جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد.
ناصرخسرو.
ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم.
ناصرخسرو.
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر.
سنائی.
آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر.
سوزنی.
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر.
سوزنی.
حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر.
سوزنی.
نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زادۀ خلیفه نباشم گدای نان.
خاقانی.
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی.
خاقانی.
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد.
خاقانی.
ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش.
نظامی.
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده.
نظامی.
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر.
نظامی.
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر.
مولوی.
ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
مولوی.
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گو در دوزخم خرم هوای زمهریر.
سعدی.
، نام روزهایی است پیش از ایام العجوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.
منوچهری.
، جایی بسیار سرد نزدیگ به انتهای کرۀ هوا و این لفظ مرکب است از زم و هریر بمعنی سرمای سخت کننده، چه زم بمعنی سرمای سخت و هریر بمعنی کننده باشد که فاعل است. (برهان) (انجمن آرا). جای بسیار سرد. (فرهنگ فارسی معین). جای بسیار سرد که نزدیگ به انتهای کرۀ هوا می باشد. (ناظم الاطباء). سرمایی است که بدان کافران را عذاب خواهند کرد و مقام آن در وسط کرۀ هواست و کرۀ هوا تحت کرۀ ناراست و فوق کرۀ ارض... (از غیاث) (از آنندراج) ، ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند آن قمر است در لغت طی و منه:
و لیله ظلامها قد اعتکر
قطعتها و لا زمهریر ماظهر.
؟ (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمهریر
سختی سرما، شدت سرما
تصویری از زمهریر
تصویر زمهریر
فرهنگ لغت هوشیار
زمهریر
((زَ هَ))
سرمای بسیار سخت، جای بسیار سرد
تصویری از زمهریر
تصویر زمهریر
فرهنگ فارسی معین
زمهریر
برد، برودت، سرما، صندید، یخزدگی
متضاد: حرارت، گرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمهریر
هوای سرد، باد بسیار سرد، جای بسیار سرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرین
تصویر مهرین
(دخترانه)
مهر (خورشید یا محبت) + ین (پسوند نسبت)، نام آتشکده ای در قم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهریار
تصویر مهریار
(پسرانه)
دوست خورشید، دوست و یار خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهریر
تصویر شهریر
شهریور، ماه ششم سال خورشیدی، ماه آخر تابستان، روز چهارم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهری
تصویر زاهری
گیاه خوش رنگ وبو، گیاه خوش بو، برای مثال تاپدید آمدت امسال خط غالیه بوی / غالیه خیره شد و زاهری و عنبر خوار (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
شدید، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی عمید
(طَ خَ)
کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
آب شور، آب تلخ، آب که به تلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
چشمه ای است برأس عین که به تک آن رسیده نشود. (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: در رأس عین که شهری است بزرگ میان حران و نصیبین نهرهای بسیاری است که از اجتماع آنها نهر خابور تشکیل میگردد. از جملۀ آن نهر، بر طبق گفتۀ احمد بن طبیب، زاهریه است که در سمت حران واقع است و زورق هائی کوچک در آن حرکت میکنند و مردم برای رفتن به بستانهای خود در زورق مینشینند و از آن میگذرند. متوکل باﷲ عباسی در کنار زاهریه فرود آمد و در آنجا بنائی نهاد. این نهر با نهر دیگری بنام عین کبریت (چشمۀ گوگرد) که دارای آبی سبز است بصورت یک نهر درآمده و در خابور میریزد. و بر خلاف گفتۀ احمد بن طبیب اکنون جز یک کشتی کوچک در زاهریه دیده نمیشود و معلوم نیست که چرا اهالی کوتاهی میورزند و از آب زیادی که در این نهر روان است استفاده نمیکنند. (معجم البلدان، رأس عین). و رجوع به زاهریه در آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
روز سخت و تاریک. (اقرب الموارد). یوم قمطریر، روز سخت. (منتهی الارب) :
بزم احبابت همه جنات عدن خالدین
روز اعدایت همه یوماً عبوساً قمطریر.
سلمان ساوجی.
، رجل قمطریر، مرد سخت و عبوس و ترشرو. (از اقرب الموارد) :
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را
نمی چسبی به دل ضایع مکن صمغ و کتیرا را.
، شر قمطریر، سخت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زمجر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به زمجر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لحمۀ زمازیر، گوشت او منقبض و ترنجیده است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
آبی که به تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد. منه: ماء خمطریر، آب شور، آب تلخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
تبختر. (تاج العروس) (قاموس). خرامش. (منتهی الارب). و گفته میشود: فلان یتضمخ بالساحریه و یمشی الزاهریه. (تاج العروس) :
یفوح المسک منه حین یغدو
و یمشی الزاهریه غیر حال.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ رَدَ / دِ)
ازمهرار وجه، ترش گردیدن روی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهریه
تصویر زهریه
گلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ماه ششم از سال شمسی آخرین ماه تابستان، روز چهارم از هر ماه شمسی، نام فرشته ایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمهری
تصویر کمهری
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهریه
تصویر مهریه
آنچه داماد به عروس بدهد برای نکاح، شیربها
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای انگشتانه مانند از چرم یا استخوان که درانگشت ابهام میکردند تا طناب کمان در آن تولید جراحت نکند، آلت تناسل زن فرج
فرهنگ لغت هوشیار
بوی خوش را گویند و بجای راء بی نقطه زای نقطه دار هم آمده است، گیاه خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
سخت و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمزریق
تصویر زمزریق
ارغوان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
((قَ طَ))
سخت، شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهری
تصویر زاهری
((هِ))
گیاه خوشبو، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین