- زمن
- روزگار، زمانه، وقت، هنگام
معنی زمن - جستجوی لغت در جدول جو
- زمن
- عصر، روزگار، وقت، هنگام
- زمن
- ناقص و معیوب، برجای مانده، زمین گیر
- زمن ((زَ مِ))
- زمین گیر، بر جای مانده
- زمن ((زَ مَ))
- وقت، هنگام، جمع ازمان، ازمن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از ریشه پارسی تک زمان زمان اندک
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
پرندۀ شکاری مایل به سرخ و کوچک تر از عقاب
کهنه، دیرینه، آنچه زمان درازی بر آن گذشته، مقابل حاد، در پزشکی ویژگی هر بیماری طولانی مدت که به تدریج بروز می کند
کهنه و دیرینه، دارای زمان و دیرینه
Chronically
cronicamente
chronisch
przewlekle
хронически
хронічно
chronisch
crónicamente
de manière chronique
cronicamente
दीर्घकालिक रूप से
দীর্ঘস্থায়ীভাবে
secara kronis
kronik olarak
만성적으로
כרוני
kwa muda mrefu
เรื้อรัง
مزمنٌ
مزمن طور پر
رستاک کشتزار کشویچار