جدول جو
جدول جو

معنی زملکانی - جستجوی لغت در جدول جو

زملکانی(زَلَ نی ی)
جماهر بن محمد بن احمد بن حمزه... الدمشقی که از هشام بن همار و غیره روایت دارد و ابوبکر المقری از وی روایت کند. (از معجم الانساب ج 1 ص 507)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ لَ / زِ لِ)
دهی است به دمشق. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). و از آن ده است شیخ الشیوخ ابوالمعالی. (منتهی الارب) ، قریه ای است در بلخ. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). صحرائی است بعید اطراف، به بلخ. (منتهی الارب). نام صحرائی به اطراف بلخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
قومی است از نصاری که مریم علیهاالسلام را به خدایی منسوب کنند. (آنندراج). نام گروهی از ترسایان. (ناظم الاطباء). طایفه ای از نصاری منسوبند به ملکاء که بر تمامت روم مستولی شد و ایشان گویند مسیح دو جوهر دارد یکی لاهوتی و دیگری ناسوتی و آن هردو یک جوهرند و قتل و صلب بر ناسوت و لاهوت هردو واقع شد و بعضی از ایشان گویند او قدیم است و هو الله و بعضی گویند هو ابن الله. (نفایس الفنون). یک فرقه از فرق نصاری. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 53). و رجوع به ملکا و ملکائیه و ملکیه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ نی ی)
مرد فصیح زبان. مرد زبان آور. مرد زودگوی و حاضرجواب
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
جعفر بن ناجیه شمیکانی اصفهانی. از راویان است و تابعان را درک کرد و نعمان بن عبدالسلام از او روایت دارد. (از لباب الانساب). در طول تاریخ اسلام، روات همواره در انتقال و حفظ سنت های نبوی نقشی اساسی ایفا کرده اند. این افراد با دقت در جمع آوری و ارزیابی احادیث، تلاش کرده اند که فقط احادیث صحیح و معتبر به نسل های بعدی منتقل شوند و از انتشار روایات جعلی جلوگیری کنند. تلاش های روات در نهایت به حفظ اصالت و صحت منابع دینی مسلمانان کمک کرده است.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
زندگانی. عمر، جشن بسال تقاعد. (استینگاس ص 642)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ نی ی)
نرم ونازک از مردم و از شاخۀ درخت. رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
در تداول عامه، آمریکایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چمکانی
تصویر چمکانی
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانیه
تصویر ملکانیه
نام گروهی که مریم را خدا می دانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیکانی
تصویر چمیکانی
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
زمستانه، شتوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
شتاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
Winter, Wintery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
hivernal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برنجی که بدون آبکش و به صورت کته طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
冬季的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
سردی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
winterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
শীতকালীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
ฤดูหนาว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
baridi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
kışlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
겨울의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
冬の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
zimowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
musim dingin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
शीतकालीन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
winter-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
חורפי
دیکشنری فارسی به عبری