جدول جو
جدول جو

معنی زملوق - جستجوی لغت در جدول جو

زملوق
(زُ)
و آن غلاف تخمهای تره هاست در او می باشد تخم آن تره. ج، زمالیق. (شرح قاموس ص 753). غلافی که تخم گیاه در آن است: تسویط، زملوق از شاخ گندنا برآوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسویط، سیاط و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ)
باطن پلک چشم. گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمالیق. (اقرب الموارد) ، سپیدی بیغولۀ چشم که پنهان است درون پلکها، سرخی درونی پلک که وقت سرمه کشیدن برآید، جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است. (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فربه. ج، زهالیق. و حمر زهالیق، خران فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زهالق و زهالیق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کلمه فحش و دشنام. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فولرس)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دملق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه مزبور شود، نباتی است کوچکتر از عرجون که در ریگستان و مرغزارها روید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرس مملوق الذکر، اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ تیزرفتار. رجوع به زلوخ شود، عقبۀ دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لِ / زُمْ مَ لِ)
آنکه پیش از مجامعت انزال افتدش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمالق. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس ج 6 ص 383 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهلوق
تصویر زهلوق
فربه
فرهنگ لغت هوشیار