شمیران شاه. نام پادشاه هرات در زمان جمشید، و در نوروزنامه آمده که شراب را اول بار او شناخته است و فردوسی از زبان بهرام گور گوید: ز مادر نبیره ی شمیران شهم ز هم گوهری با خرد همرهم. (یادداشت مؤلف). نام جد مادر بهرام گور. (فرهنگ لغات ولف). اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامگار و فرمانروا با گنج و خواستۀ بسیار و لشکری بیشمار و هم خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشان جمشید بود نام او شمیران و این دز شمیران که به هرات است و هنوز بر جای است آبادان او کرده است... روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و بر زمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده... باذام... تیری بینداخت، چنانکه سر مار در زمین بدوخت. قضا را در سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود آن همای بیامد چیزی از منقار بر زمین نهاد... شاه نگاه کرد دانه ای سخت دید، پس شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار... باغبان چنین کرد... نوروز ماه بود تا شاخکی از این تخمها برجست و خوشه خوشه به مثال گاورس از او درآویخت. چون خوشه بزرگ کرد و دانه های غوره به کمال رسید... همانجا در باغ خمی نهادند و آب انگور بگرفتند و خم پر کردند... شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن و بزم نهادن آیین آورد. (از نوروزنامه صص 65-70 از سبک شناسی ج 2 صص 169-172). رجوع به مزدیسنا و ادب پارسی صص 270 و 272 شود نام حاکم شکن که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه در جنگ طوس فرستاد. (ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). نام یک سردار تورانی. (فرهنگ لغات ولف) : شمیران و شکنی سرافراز دهر پراکنده بر نیزه و تیغ زهر. فردوسی
شمیران شاه. نام پادشاه هرات در زمان جمشید، و در نوروزنامه آمده که شراب را اول بار او شناخته است و فردوسی از زبان بهرام گور گوید: ز مادر نبیره ی شمیران شهم ز هم گوهری با خرد همرهم. (یادداشت مؤلف). نام جد مادر بهرام گور. (فرهنگ لغات ولف). اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامگار و فرمانروا با گنج و خواستۀ بسیار و لشکری بیشمار و هم خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشان جمشید بود نام او شمیران و این دز شمیران که به هرات است و هنوز بر جای است آبادان او کرده است... روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و بر زمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده... باذام... تیری بینداخت، چنانکه سر مار در زمین بدوخت. قضا را در سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود آن همای بیامد چیزی از منقار بر زمین نهاد... شاه نگاه کرد دانه ای سخت دید، پس شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار... باغبان چنین کرد... نوروز ماه بود تا شاخکی از این تخمها برجست و خوشه خوشه به مثال گاورس از او درآویخت. چون خوشه بزرگ کرد و دانه های غوره به کمال رسید... همانجا در باغ خمی نهادند و آب انگور بگرفتند و خم پر کردند... شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن و بزم نهادن آیین آورد. (از نوروزنامه صص 65-70 از سبک شناسی ج 2 صص 169-172). رجوع به مزدیسنا و ادب پارسی صص 270 و 272 شود نام حاکم شکن که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه در جنگ طوس فرستاد. (ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). نام یک سردار تورانی. (فرهنگ لغات ولف) : شمیران و شکنی سرافراز دهر پراکنده بر نیزه و تیغ زهر. فردوسی
قصبۀ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه. (سفرنامۀ ناصرخسرو). نام قلعه ای. حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است. الون، خورنق، شرزورلرد و کلچ از معظمات آن است. (نزهه القلوب ج 3 ص 65). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ذیل ص 373 شود
قصبۀ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه. (سفرنامۀ ناصرخسرو). نام قلعه ای. حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است. الون، خورنق، شرزورلرد و کلچ از معظمات آن است. (نزهه القلوب ج 3 ص 65). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ذیل ص 373 شود
احمد کسروی درباره کلمه شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانۀ سپاهان و فارس بوده و شمیرم که باز دزی بوده در هرات و دیهی بوده در ساوه و سمیران که دزی و کوره ای بوده در فارس و نیز شمیران ایران را در برخی از کتابهای عربی سمیران و در کتابهای ارمنی شمیرام می نویسند و شمیلان که دزی بوده در نزدیکی طوس و یاقوت حموی از آن نام می برد، اگرچه در ظاهر اندک اختلافی با هم دارند، ولی همگی یک کلمه اند و این تفاوت ظاهراً از اختلاف لهجه برخاسته است، زیرا تبدیل یافتن میم و نون به یکدیگر و سین و شین به یکدیگر و افتادن الف از کلمه ها و یا تبدیل آن به واو در زبانهای ایران بسیار عادی و شایع می باشد. باید دانست که هر کدام ازاین نامها از دو کلمه ترکیب می یابد که کلمه نخستین (شمی) یا (سمی) و کلمه دومین (ران) یا (رام) یا (لان) یا (رم) می باشد. این مطلب را به چند دلیل می توان ثابت کرد: 1- (شمی) در ’شمیدیزه’ و ’شمیهن’، (ران) (و رام) در ’لنکران’، ’خیلام’ و ’پارام’ نیز آمده. 2- بیشتر نامهای آبادیهای ایران از دو کلمه ترکیب یافته اند، مانند: اردبیل، مارالان، دماوند و جز آن. کلمه (ران) که علاوه بر موارد بالا به صورت (اران) یا (آران) در کلمه های بسیاری مانند: خابران، و به صورت (الان) در (مارالان) و (سبلان) و غیره دیده میشود از روی قاعده زبانشناسی بی تردید (ران) و (اران) و (الان) همگی یک کلمه و به یک معنی است و چنانکه در کلماتی از قبیل (نمکلان) که بمعنی نمکزار است و (لانه) را هم می دانیم که از معنی جایگاه خالی نیست و (اران) نیز در زبان ارمنی معنی (دان) فارسی را در آخر کلمه ها دارد، مانند: (قراق اران) که بمعنی منقل و آتشدان است، از اینجا درمی یابیم که در نامهای آبادیها نیز این دو کلمه را بمعنی (دز) و (شهر) و (دیه) می توان گرفت، زیرادرباره نام آبادیهایی که از دو کلمه ترکیب یافته اند می دانیم که کلمه دومی در بیشتر آنها بمعنی جا، سرزمین، بوم، شهر و دیه است و از اینجا برای ’مادران’ و ’مارلان’ معنایی جز معنی دز یا دیه مادان (قوم ماد) نمی توان پنداشت، ولی برای ’شمی’ در هیچیک از زبانهای باستانی یا لهجه های بومی معروف معنایی به دست نمی آید، اما (شمیرانها) را که می شناسیم می دانیم عموماً در نقاط سردسیر قرار دارند، از اینجا می توان گفت که (شمی) به معنی سرد و شمیران بمعنی سردستان یا سردگاه است و چنانکه می دانیم (زم) در کلمه زمستان و زمهریربه معنی سرما است و (زمی) با اندک اختلافی در اغلب زبانهای سنسکریت، یونانی، لاتینی، ارمنی و روسی بمعنی زمستان است. در سنسکریت ’هیما’، در لاتین hiems، در یونانی ’خیمون’، در ارمنی ’جمیر’ و در روسی ’زیما’ است و ’هیما’ در سنسکریت بمعنی برف نیز هست و این خود دلیل دیگری است بر اینکه زمی جز بمعنی سرد نمی باشد وهرگز نمی توان پنداشت که این همه نامها برای زمستان اتفاقی باشد و مناسبت معنی در کار نباشد. این نیز یقین است که (شمی) یا (سمی) در شمیران و سمیرم و غیره با آن کلمه ها یکی است چه تبدیل سین و شین به همدیگر و زا و جیم به همدیگر و سین و ها به همدیگر از امرهای عادی زبانهای هند و ایرانی است، پس نتیجه می گیریم که (زمی) بمعنی سرد است و (شمی) نیز شکل دیگر آن می باشد و (ران) و جز آن نیز بمعنی آبادی و دیه و دز و در نتیجه معنی همه آنها (سردستان) یا (سردگاه) است. (از نامهای شهرها و دیه های ایران تألیف کسروی صص 15-16). ناحیتی است کوهستانی به شمال تهران با هوای ییلاقی دارای قرایی چند، از جمله تجریش، قلهک، دزآشوب، نیاوران، حصار بوعلی، سلطنت آباد و رستم آباد و امامزاده قاسم و جماران، ونک، درکه و غیره، و مرکز آن تجریش است. حد شمالی: لواسانات و رودبار. شرقی: لواسانات.جنوبی: غار و حومه تهران. غربی: کن. طول آن از مشرق به مغرب (از گردنۀ جاجرود تا فرحزاد) 25هزار گز وعرض آن از شمال به جنوب (از قلعۀ توچال تا قصر) 12هزار متر است. در شمال آن کوه شمیران تشکیل قوسی داده که دیه های مختلف شمیران در دره های آن کوه واقع شده و درۀ مرکزی پرجمعیت تر است. عده قرای شمیران 84 است و تقریباً همه آن قراء گردشگاه و تفرجگاه مردم تهران در تابستان است. (از یادداشت مؤلف). دره های شمیران از مغرب به مشرق عبارت است از: 1- درۀ فرحزاد که دیه مهم آن فرحزاد است. 2- درۀ درکه که روستاهای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است. 3- درۀ پس قلعه و دربند که مهمترین قرای آن تجریش - مرکز حکومت شمیرانات - و قصر ییلاقی سلطنتی سعدآباد در این دره واقع است و دیه های دیگر آن زرگنده و قلهک می باشد. 4-درۀ امامزاده قاسم که در سرپل تجریش به درۀ دربندمتصل می شود و قریۀ مهم آن امامزاده قاسم است. 5- درۀ دارآباد که آبهای سیلاب آن از مشرق تهران می گذرد و روستاهای مهم آن دارآباد است، بین امامزاده قاسم ودارآباد قرای دزاشیب، رستم آباد، نیاوران، دروس و ضرابخانه واقع است و قصر سلطنتی صاحبقرانیه در نیاوران قرار دارد. جاده های بسیاری آبادیهای شمیران را به تهران متصل می سازد. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 362 -363). ناحیه ای از ولایت ری که در دامنۀ کوه البرز واقع شده. (ناظم الاطباء). امروزه با توسعۀ تهران از سمت شمال قسمتهای زیادی از آبادیها و زمینهای شمیران جزء شهر تهران شده است و نیز در تداول مردم تهران غالباً از مرکز بخش به جای تجریش با کلمه شمیران نام می برند، یعنی نام بخش را به مرکز آن اطلاق می کنند
احمد کسروی درباره کلمه شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانۀ سپاهان و فارس بوده و شمیرم که باز دزی بوده در هرات و دیهی بوده در ساوه و سمیران که دزی و کوره ای بوده در فارس و نیز شمیران ایران را در برخی از کتابهای عربی سمیران و در کتابهای ارمنی شمیرام می نویسند و شمیلان که دزی بوده در نزدیکی طوس و یاقوت حموی از آن نام می برد، اگرچه در ظاهر اندک اختلافی با هم دارند، ولی همگی یک کلمه اند و این تفاوت ظاهراً از اختلاف لهجه برخاسته است، زیرا تبدیل یافتن میم و نون به یکدیگر و سین و شین به یکدیگر و افتادن الف از کلمه ها و یا تبدیل آن به واو در زبانهای ایران بسیار عادی و شایع می باشد. باید دانست که هر کدام ازاین نامها از دو کلمه ترکیب می یابد که کلمه نخستین (شمی) یا (سمی) و کلمه دومین (ران) یا (رام) یا (لان) یا (رم) می باشد. این مطلب را به چند دلیل می توان ثابت کرد: 1- (شمی) در ’شمیدیزه’ و ’شمیهن’، (ران) (و رام) در ’لنکران’، ’خیلام’ و ’پارام’ نیز آمده. 2- بیشتر نامهای آبادیهای ایران از دو کلمه ترکیب یافته اند، مانند: اردبیل، مارالان، دماوند و جز آن. کلمه (ران) که علاوه بر موارد بالا به صورت (اران) یا (آران) در کلمه های بسیاری مانند: خابران، و به صورت (الان) در (مارالان) و (سبلان) و غیره دیده میشود از روی قاعده زبانشناسی بی تردید (ران) و (اران) و (الان) همگی یک کلمه و به یک معنی است و چنانکه در کلماتی از قبیل (نمکلان) که بمعنی نمکزار است و (لانه) را هم می دانیم که از معنی جایگاه خالی نیست و (اران) نیز در زبان ارمنی معنی (دان) فارسی را در آخر کلمه ها دارد، مانند: (قراق اران) که بمعنی منقل و آتشدان است، از اینجا درمی یابیم که در نامهای آبادیها نیز این دو کلمه را بمعنی (دز) و (شهر) و (دیه) می توان گرفت، زیرادرباره نام آبادیهایی که از دو کلمه ترکیب یافته اند می دانیم که کلمه دومی در بیشتر آنها بمعنی جا، سرزمین، بوم، شهر و دیه است و از اینجا برای ’مادران’ و ’مارلان’ معنایی جز معنی دز یا دیه مادان (قوم ماد) نمی توان پنداشت، ولی برای ’شمی’ در هیچیک از زبانهای باستانی یا لهجه های بومی معروف معنایی به دست نمی آید، اما (شمیرانها) را که می شناسیم می دانیم عموماً در نقاط سردسیر قرار دارند، از اینجا می توان گفت که (شمی) به معنی سرد و شمیران بمعنی سردستان یا سردگاه است و چنانکه می دانیم (زم) در کلمه زمستان و زمهریربه معنی سرما است و (زمی) با اندک اختلافی در اغلب زبانهای سنسکریت، یونانی، لاتینی، ارمنی و روسی بمعنی زمستان است. در سنسکریت ’هیما’، در لاتین hiems، در یونانی ’خیمون’، در ارمنی ’جمیر’ و در روسی ’زیما’ است و ’هیما’ در سنسکریت بمعنی برف نیز هست و این خود دلیل دیگری است بر اینکه زمی جز بمعنی سرد نمی باشد وهرگز نمی توان پنداشت که این همه نامها برای زمستان اتفاقی باشد و مناسبت معنی در کار نباشد. این نیز یقین است که (شمی) یا (سمی) در شمیران و سمیرم و غیره با آن کلمه ها یکی است چه تبدیل سین و شین به همدیگر و زا و جیم به همدیگر و سین و ها به همدیگر از امرهای عادی زبانهای هند و ایرانی است، پس نتیجه می گیریم که (زمی) بمعنی سرد است و (شمی) نیز شکل دیگر آن می باشد و (ران) و جز آن نیز بمعنی آبادی و دیه و دز و در نتیجه معنی همه آنها (سردستان) یا (سردگاه) است. (از نامهای شهرها و دیه های ایران تألیف کسروی صص 15-16). ناحیتی است کوهستانی به شمال تهران با هوای ییلاقی دارای قرایی چند، از جمله تجریش، قلهک، دزآشوب، نیاوران، حصار بوعلی، سلطنت آباد و رستم آباد و امامزاده قاسم و جماران، ونک، درکه و غیره، و مرکز آن تجریش است. حد شمالی: لواسانات و رودبار. شرقی: لواسانات.جنوبی: غار و حومه تهران. غربی: کن. طول آن از مشرق به مغرب (از گردنۀ جاجرود تا فرحزاد) 25هزار گز وعرض آن از شمال به جنوب (از قلعۀ توچال تا قصر) 12هزار متر است. در شمال آن کوه شمیران تشکیل قوسی داده که دیه های مختلف شمیران در دره های آن کوه واقع شده و درۀ مرکزی پرجمعیت تر است. عده قرای شمیران 84 است و تقریباً همه آن قراء گردشگاه و تفرجگاه مردم تهران در تابستان است. (از یادداشت مؤلف). دره های شمیران از مغرب به مشرق عبارت است از: 1- درۀ فرحزاد که دیه مهم آن فرحزاد است. 2- درۀ درکه که روستاهای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است. 3- درۀ پس قلعه و دربند که مهمترین قرای آن تجریش - مرکز حکومت شمیرانات - و قصر ییلاقی سلطنتی سعدآباد در این دره واقع است و دیه های دیگر آن زرگنده و قلهک می باشد. 4-درۀ امامزاده قاسم که در سرپل تجریش به درۀ دربندمتصل می شود و قریۀ مهم آن امامزاده قاسم است. 5- درۀ دارآباد که آبهای سیلاب آن از مشرق تهران می گذرد و روستاهای مهم آن دارآباد است، بین امامزاده قاسم ودارآباد قرای دزاشیب، رستم آباد، نیاوران، دروس و ضرابخانه واقع است و قصر سلطنتی صاحبقرانیه در نیاوران قرار دارد. جاده های بسیاری آبادیهای شمیران را به تهران متصل می سازد. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 362 -363). ناحیه ای از ولایت ری که در دامنۀ کوه البرز واقع شده. (ناظم الاطباء). امروزه با توسعۀ تهران از سمت شمال قسمتهای زیادی از آبادیها و زمینهای شمیران جزء شهر تهران شده است و نیز در تداول مردم تهران غالباً از مرکز بخش به جای تجریش با کلمه شمیران نام می برند، یعنی نام بخش را به مرکز آن اطلاق می کنند
شهرکی است خرد (از خراسان) بر راه ری و اندر وی کشت و زرع بسیار است. (حدود العالم). نام یکی از دوازده ربع بیهق که شامل مایان، کموزد، داورزن، سد خرو، طزر، بهمن آباد، مهر (که آنجا مزارع اقلام بحری باشد) و ماشدان و سویزان. (از تاریخ بیهق ص 39). قصبه ای است مرکز دهستان مزینان بخش داورزن شهرستان سبزوار در 10هزارگزی جنوب داورزن سر راه تهران به مشهد واقع شده است آبش از قنات رود خانه داورزن محصولش غلات، پنبه، زیره و شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شهرکی است خرد (از خراسان) بر راه ری و اندر وی کشت و زرع بسیار است. (حدود العالم). نام یکی از دوازده رَبع بیهق که شامل مایان، کموزد، داورزن، سد خرو، طزر، بهمن آباد، مهر (که آنجا مزارع اقلام بحری باشد) و ماشدان و سویزان. (از تاریخ بیهق ص 39). قصبه ای است مرکز دهستان مزینان بخش داورزن شهرستان سبزوار در 10هزارگزی جنوب داورزن سر راه تهران به مشهد واقع شده است آبش از قنات رود خانه داورزن محصولش غلات، پنبه، زیره و شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستان های بخش داورزن شهرستان سبزوار و محدود است از طرف شمال به دهستان مرکزی، از جنوب به کال شور (خارتوران) از غرب به بخش عباس آباد از شهرستان شاهرود، در منطقۀ جلگه واقع و آب بعضی قراء آن شوراست و قابل آشامیدن نیست. این دهستان شامل 48 آبادی بزرگ و کوچک است و جمعیت آن 6890 تن است که عموماً زارع و گله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام یکی از دهستان های بخش داورزن شهرستان سبزوار و محدود است از طرف شمال به دهستان مرکزی، از جنوب به کال شور (خارتوران) از غرب به بخش عباس آباد از شهرستان شاهرود، در منطقۀ جلگه واقع و آب بعضی قراء آن شوراست و قابل آشامیدن نیست. این دهستان شامل 48 آبادی بزرگ و کوچک است و جمعیت آن 6890 تن است که عموماً زارع و گله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی که 320 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. کاردستی مردم بافتن جاجیم است. دو قسمت بالا و پائین دارد که سکنۀ همزیان بالا 45 نفر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی که 320 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. کاردستی مردم بافتن جاجیم است. دو قسمت بالا و پائین دارد که سکنۀ همزیان بالا 45 نفر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دو استخوان کوچکند در بن زبان و آن را دوشعبه است و هر دو گرد سر حلقوم گردیده و برگرفته انداز باطن. و در آن لغات است: عمرّتان. عمیرتان. عمیمرتان. (منتهی الارب). رجوع به عمرتان شود
دو استخوان کوچکند در بن زبان و آن را دوشعبه است و هر دو گرد سر حلقوم گردیده و برگرفته انداز باطن. و در آن لغات است: عَمَرّتان. عُمَیرَتان. عُمَیمِرَتان. (منتهی الارب). رجوع به عمرتان شود
سرّا د، سلسلۀ جبال در ایالت میناس ژرائس که از ایالات برزیل واقع در امریکای جنوبی میباشد و این سلسله به سلسلۀ مانتیکیرا مربوط است و از جنوب بسوی شمال امتداد یافته و حوزه های ریودوچه و سانفرانسیسکو را از هم جدا میسازد. در مائلۀ غربی این سلسله و نزدیک به جانب عقب وی شهر بارباسنه، و در مائلۀ شرقی شهرهای اوروپرتو، کونیسائو، و سرو واقع است. سلسلۀ فوق در امتداد 400 هزار گز استقامت مذکور را حفظ میکند و از این ببعد در حوالی 18 درجۀ عرض جنوبی بسوی شمال متوجه شده در میان ایالت باهای به چند شعبه منشعب گشته به دماغۀ سان رک میرسد. این سلسله مرتفعترین امکنۀ برزیل است. آبهائی که از دامنۀ این جبال سرازیر میشود به تمام نقاط برزیل جریان دارد. قلۀ کوه ایتاتیایا، بلندترین نقطۀ این محل است و ارتفاع آن به 2994 گز میرسد.
سِرّا دُ، سلسلۀ جبال در ایالت میناس ژرائس که از ایالات برزیل واقع در امریکای جنوبی میباشد و این سلسله به سلسلۀ مانتیکیرا مربوط است و از جنوب بسوی شمال امتداد یافته و حوزه های ریودوچه و سانفرانسیسکو را از هم جدا میسازد. در مائلۀ غربی این سلسله و نزدیک به جانب عقب وی شهر بارباسنه، و در مائلۀ شرقی شهرهای اوروپرتو، کونیسائو، و سرو واقع است. سلسلۀ فوق در امتداد 400 هزار گز استقامت مذکور را حفظ میکند و از این ببعد در حوالی 18 درجۀ عرض جنوبی بسوی شمال متوجه شده در میان ایالت باهای به چند شعبه منشعب گشته به دماغۀ سان رک میرسد. این سلسله مرتفعترین امکنۀ برزیل است. آبهائی که از دامنۀ این جبال سرازیر میشود به تمام نقاط برزیل جریان دارد. قلۀ کوه ایتاتیایا، بلندترین نقطۀ این محل است و ارتفاع آن به 2994 گز میرسد.
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی است و دارای 317 تن سکنه می باشد. از چاه و باران مشروب می شود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی است و دارای 317 تن سکنه می باشد. از چاه و باران مشروب می شود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
شهرکی است آبادان به ناحیت پارس میان پسا و داراگرد. (حدود العالم ص 134). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه، سردسیر، با هوای درست و نعمت بسیار. (حدود العالم ص 135)
شهرکی است آبادان به ناحیت پارس میان پسا و داراگرد. (حدود العالم ص 134). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه، سردسیر، با هوای درست و نعمت بسیار. (حدود العالم ص 135)
همان قصبۀ خواجه است. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان خواجه است که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و شش هزارگزی خاور شوسۀ شیراز به فیروزآباد واقع است و 864 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فراهان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
همان قصبۀ خواجه است. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان خواجه است که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و شش هزارگزی خاور شوسۀ شیراز به فیروزآباد واقع است و 864 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فراهان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست. (برهان قاطع). ماه اول تابستان. (شرفنامۀ منیری) (السامی فی الاسامی). و آن سی روز است. سرطان. تیر. ابن بطوطه گوید: و اول ابتداء زیادته (زیاده النیل) فی حزیران و هو یونیه - انتهی. ماه اول تابستان از سال رومی. ماه نهم است از سال رومیان و آن ماه آخر بهار است. (صحاح الفرس). ماه نهم از سال سریانی و ششم فرنگی، میان ایار و تموز مطابق اول تابستان است مطابق سرطان و تیرماه جلالی. و صاحب غیاث اللغه گوید: ماه نهم از سال رومیان است و آن مطابق ماه خرداد باشد با اندک تفاوت. اول آن مطابق با اول یونماه قیصری و سیزدهم ژوئن فرانسوی است: به روزگار زمستان کندت سیمگری بروزگار حزیران کندت خشت پزی. منوچهری. خزان گوید بسر ماها همیشان دی مه و بهمن که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیرانها. ناصرخسرو. گرمای حزیران را مر سردی دی را مر باد بهاری را مر باد خزان را. ناصرخسرو. ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران فرش گسترد از تموز و آب یخ. انوری
نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست. (برهان قاطع). ماه اول تابستان. (شرفنامۀ منیری) (السامی فی الاسامی). و آن سی روز است. سرطان. تیر. ابن بطوطه گوید: و اول ابتداء زیادته (زیاده النیل) فی حزیران و هو یونیه - انتهی. ماه اول تابستان از سال رومی. ماه نهم است از سال رومیان و آن ماه آخر بهار است. (صحاح الفرس). ماه نهم از سال سریانی و ششم فرنگی، میان ایار و تموز مطابق اول تابستان است مطابق سرطان و تیرماه جلالی. و صاحب غیاث اللغه گوید: ماه نهم از سال رومیان است و آن مطابق ماه خرداد باشد با اندک تفاوت. اول آن مطابق با اول یونماه قیصری و سیزدهم ژوئن فرانسوی است: به روزگار زمستان کندت سیمگری بروزگار حزیران کندت خشت پزی. منوچهری. خزان گوید بسر ماها همیشان دی مه و بهمن که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیرانها. ناصرخسرو. گرمای حزیران را مر سردی دی را مر باد بهاری را مر باد خزان را. ناصرخسرو. ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران فرش گسترد از تموز و آب یخ. انوری
دهی است جزء دهستان چهارفریضۀ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی با 767تن سکنه. آب آن از چاف رود و محصول آن برنج و توتون سیگار و ابریشم و صیفی کاری است. شغل اهالی زراعت و ذغال فروشی و راه مالرو است و با قایق نیز می توان بدانجا رفت و آمد کرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان چهارفریضۀ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی با 767تن سکنه. آب آن از چاف رود و محصول آن برنج و توتون سیگار و ابریشم و صیفی کاری است. شغل اهالی زراعت و ذغال فروشی و راه مالرو است و با قایق نیز می توان بدانجا رفت و آمد کرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
اسم عربی شاهسفرم است. (فهرست مخزن الادویه). سپرغم که آن را ریحان و نازبو نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). آن را ضیمران نیز گویندو شاه اسفرم شیرازی خوانند. آن سبز بود، و صاحب جامعکه گوید فودنج جویی است سهو کرده است. و طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم و گویند سرد بود و محروری مزاج را نافع بود خاصه چون گلاب بر وی زنند و بر جائی که سوخته باشد ضماد کنند نافع بود و قلاع زایل کند. (اختیارات بدیعی). در عرب شاهسفرم را ضمیران گویند. ارجانی گوید که شاهسفرم گرم و خشکست در یک درجه و تخم او اسهال صفرائی را تسکین دهد و طریق علاج او آن است که تخم او را بریان کنند و با آب سرد بکار برند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به ضومران و ضیمران شود
اسم عربی شاهسفرم است. (فهرست مخزن الادویه). سپرغم که آن را ریحان و نازبو نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). آن را ضیمران نیز گویندو شاه اسفرم شیرازی خوانند. آن سبز بود، و صاحب جامعکه گوید فودنج جویی است سهو کرده است. و طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم و گویند سرد بود و محروری مزاج را نافع بود خاصه چون گلاب بر وی زنند و بر جائی که سوخته باشد ضماد کنند نافع بود و قلاع زایل کند. (اختیارات بدیعی). در عرب شاهسفرم را ضمیران گویند. ارجانی گوید که شاهسفرم گرم و خشکست در یک درجه و تخم او اسهال صفرائی را تسکین دهد و طریق علاج او آن است که تخم او را بریان کنند و با آب سرد بکار برند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به ضومران و ضیمران شود
دهی است از اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 6000 گزی شمال فلاورجان و 6000 گزی شمال راه شهرکرد به اصفهان. منطقه ای است جلگه ای و معتدل، زبان اهالی فارسی است. آب از زاینده رود، محصول آن غلات، برنج و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 6000 گزی شمال فلاورجان و 6000 گزی شمال راه شهرکرد به اصفهان. منطقه ای است جلگه ای و معتدل، زبان اهالی فارسی است. آب از زاینده رود، محصول آن غلات، برنج و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود