جدول جو
جدول جو

معنی زمختی - جستجوی لغت در جدول جو

زمختی
(زَ مُ / زُ مُ)
عفوصت. درشتی. سختی. گرفتگی. (ناظم الاطباء). گسی. عفوصت. خشونت. ناتراشیدگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمخت شود
لغت نامه دهخدا
زمختی
درشتی، زفتی، ستبری
متضاد: لطافت، نرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمخت
تصویر زمخت
ناهنجار، بی تناسب، بدون ظرافت، کلفت، درشت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ خَ ری ی)
باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه. میان تهی چون نی. (از اقرب الموارد). رجوع به زمخره و زمخر شود.
- زمخری السواعد، ظلیم زمخری السواعد، شترمرغ باریک ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَمُ / زُ مُ)
آنچه زبان را گیرد. (رشیدی). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. (انجمن آرا) (آنندراج). عفص و گس و هر چیز که دهان را جمع کند ومنقبض نماید مانند پوست انار و مازو. (ناظم الاطباء) ، نیشکر. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گرهی را نیز گفته اند که بغایت سخت بسته باشند. (برهان). گره بسته. (شرفنامۀ منیری). عقد و گرهی که به غایت سخت باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مردم گرفته و مقبوض و بخیل ودرشت و نالایق. (برهان). چیزی سخت و درشت. (شرفنامۀ منیری). مردم بخیل و ممسک و ناکس و ناتراشیده را نیز گفته اند... و زمخک به کاف تبدیل آن است و بعضی از معانی زفت با زمخت موافقت دارد... (انجمن آرا) (آنندراج). خشن. ناتراشیده. بی تربیت. بی ادب ناهموار. مجازاً، بی عطوفت. بداندام. ناکس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تیزی و گرم و گنده و بدبوی همچو سیر
خشک و زمخت و سرد و ترشروی چون سماق.
پوربهای جامی (از انجمن آرا و آنندراج).
- زمخت و کلفت گفتن، گفتن سخنان سخت و ناتراشیده. دشنام دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
چیزی که بواسطه طعم مخصوصش دهان را جمع کند، مانند پوست انار، و بمعنای درشت و ناهنجار و بخیل هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخت
تصویر زمخت
((زُ مُ))
گس، هر چه که طعمی گس داشته باشد، درشت، ناهنجار، بخیل
فرهنگ فارسی معین
خشن، درشت، زبر، نابهنجار، ناخوار، ناموزون، ناهنجار
متضاد: لطیف، نرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد