- زمج
- خشمگین دو برادران از مرغان شکاری صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس
معنی زمج - جستجوی لغت در جدول جو
- زمج
- جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، زاج سفید، سولفات پتاس و آلومینیم، زمه، شبّ یمانی، شبّ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلماناک
موی تافته دوست همنشین یار
گرانجان
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
زن نو زائیده
پرستوی دریایی از پرندگان سخن پنهان پچ پچ
خاک، ملک زمین های مزروعی. یا زمین خسته زمینی که در زیر دست و پای مردم و چاروا نرم شده باشد، یا زمین مرده زمینی که درآن رستنی نروید یا به (بر) زمین زدن بر زمین انداختن شی یا شخصی را، مغلوب کردن یا به (بر) زمین نواختن به زمین زدن، یا زمین از زیر پای کشیدن دیوانگان را ببازی بازی ترساندن، یا زمین به دندان گرفتن اظهار عجزو فروتنی کردن
زاج سفید
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
روزگار، زمانه، وقت، هنگام
نزدیک، رو به رو
ترسو ترسو کمدل
خشم، خشمگین
لرزیدن اندام لرزه براندام فتادن ترسو، سرگشته
شوی، همسر، جفت، همتا
نی زدن
گردنه دراز
ناکس فرومایه، سست
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
زغن از پرندگان خبه کردن
دو برادران از مرغان شکاری، لاغر پا
لیز لغزان
گریه و نوحه کردن، ناله
بی آرامی، بی آرام، برکندن از جای، راندن، بانگ برداشتن
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
آمیختن هم آمیزی
گرم شدن، تشنه شدن
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
گونه ای خرما در جیرفت
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
عصر، روزگار، وقت، هنگام