جدول جو
جدول جو

معنی زمبر - جستجوی لغت در جدول جو

زمبر
وسیله ای تخته ای جهت حمل و نقل مصالح ساختمانی که به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همبر
تصویر همبر
هم پهلو، برابر، همنشین، همراه، قرین و نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ کاغذ کوچک چهارگوشه که روی آن عکس شخص یا چیزی و نرخ معیّنی چاپ شده و در پست خانه روی پاکت ها می چسبانند یا در ادارات دیگر روی نامه ها و اسناد چسبانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(زِ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، زماجر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمجره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تمر. کاغذ کوچک چهارگوش که بر آن نشان پستخانه چاپ می شود و در پستخانه بر پاکت و غیر آن چسبانده می شود که نشان ادای کرایۀ پست است و نیز در ادارات دولتی نشان ادای حق دولت است که بر کاغذها چسبانده می شود. این لفظ، مأخوذ از فرانسوی است که در تکلم مبدل به تمر میشود. (فرهنگ نظام). در لاتینی آن را تمپانوم گوئید. برگه ای کوچک که ادارات پست طبع و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره به محمول الصاق کنند. (حاشیۀ برهان چ معین). کاغذی خرد و چهارگوش که بر آن نقشی طبع کرده اند با ذکر بها و قیمت آن که مقابل وجهی آن را به نامه ها و اسناد و غیره چسبانند. اولین تمبر پستی ایران برطبق کاتالگ شامپیون به سال 1868 میلادی مطابق با 1285 هجری قمری طبع شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تمر. رجوع به تمر شود، شاخه ای زرد رنگ است که از آن خوشۀ خرما بیرون می آید (تک جندغ) در این صورت فارسی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اخذه بزابره، گرفت آن را همه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ)
مرکب از ’ز’ مخفف از و ’بر’ بمعنی بالا: از بالا و از فوق. (فرهنگ نظام) ، ز بر از حفظ (مخفف از بر). (فرهنگ نظام). بمعنی ازبر باشد که حفظ کردن وبیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است و به این معنی بالفظ کردن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). ازبر باشد که حفظ کردن و بیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است. (برهان قاطع). در فارسی بمعنی حفظ خواندن. (غیاث اللغات). یاد، که بتازیش حفظ خوانند. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). مخفف ازبر و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل. (بهارعجم). زبر، یاد که بتازیش حفظ خوانند، از بر و دهون بمعنی اخیر مترادفند. (از شرفنامۀ منیری). از بر و از حفظ و از یاد و بخاطر سپرده و بیاد نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). زبر وآنرا ازبر هم گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری، زبر و ازبر). زبر، بر و ازبر یاد و حفظ را گویند. (از جهانگیری: بر). بیر را زبر نیز گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری: بیر). رجوع به بیر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
مانند زأمج و زأبر بمعنی ’همه’ است. گویند: اخذت الشی ٔ بزدبره، یعنی گرفتم همه آنرا. (از جمهرۀ ابن درید ج 3 ص 480)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ)
زعبل. رجوع به زعبل شود. (دزی ج 1 ص 591) ، فریفتن. گول زدن. (از دزی ایضاً). رجوع به مادۀ بعد و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ /زُ بُ)
زغبرالثوب بالفتح و زغبره بالضم، پرزۀ جامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
همگی از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از ماهی آزاد که بواسطۀ دهان کوچکش از دیگر انواع تشخیص داده میشود و در آبهای شیرین زندگی میکند. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی تربت حیدریه و 8 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی تربت حیدریه به رشخوار. در جلگه قرار گرفته و هوایش معتدل و دارای 20 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل مردم کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، طرفدار سیاستی که مبتنی بر بسط نفوذ و قدرت اقتصادی و سیاسی کشور خویش بر کشورهای دیگر است. رجوع به امپریالیسم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزبر
تصویر مزبر
کلک خامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبر
تصویر همبر
قرین و نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمبر
تصویر عمبر
عنبر بنگرید به عنبر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پیکه برگه ای کوچک که ادارات پست طبع و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره نامه و محمول الصاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئبر
تصویر زئبر
پرز پرز جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمار
تصویر زمار
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخر
تصویر زمخر
نای، نایدیس درختان میان تهی، والاگاه، کاواک: استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبر
تصویر زغبر
پرز جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبر
تصویر زوبر
پرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
فرهنگ لغت هوشیار
تکان لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. یا لمبر پیدا کردن دیواری. در قسمتی شکست برداشتن بدان سان که قسمت فوق آن بلرزد و بیم افتادن بود. قسمت زیر سرین از پشت گوشت سرین گوشت پشت ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
((زَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبر
تصویر همبر
((هَ بَ))
قرین، همنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمبر
تصویر لمبر
((لُ بَ))
تکان، لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمبر
تصویر لمبر
سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمار
تصویر زمار
((زِ))
نای زن، نی نواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمار
تصویر زمار
بانگ شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبر
تصویر زنبر
((زَ بَ))
ظرفی مستطیل شکل که هر گوشه آن یک دستگیره دارد و به وسیله آن خاک، خشت و مانند آن راجابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
تکه کاغذی کوچک و چسبناک که اداره پست چاپ و در مقابل اخذ حق حمل و نقل نامه ها و غیره به نامه و محمول الصاق کند
فرهنگ فارسی معین
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی