- زماع
- پشتکار
معنی زماع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
جریانی پیوسته، بی آغاز، و بی انجام که در طی آن حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فرخ زمان
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
آزمند
زمان
درد شکم، درد پشت
شتابزده، با پشتکار، کوشنده
روزگار، وقت، هنگام
ریسمان، افسار لگام ، پیشوا رهبر گیاه بلند رشته ای که در جوف بینی شتر کنند و بروی مهار بندند، مهار عنان (شتر و اسب) جمع ازمه
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
کرکس آمریکاری نیمروزی لاشخوار
دو برادران از مرغان شکاری، لاغر پا
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
خودسری کردن جمع چیزی، نکاح، آمیزش
خمیدگی، جنبش، لنگی ستور
شنوائی، شنیدن
کسی که شمع میسازد و شغل وی ساختن شمع است
شمع ریز، شمع ساز، شمع فروش
پرطمع، طمع کار، حریص، آزمند
وقت، هنگام، روزگار، عصر،
کنایه از اجل، مرگ،برای مثال تو را خود زمان هم به دست من است / به پیش روان من این روشن است (فردوسی۴ - ۲۵۰۴)
کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هر دو از آرامی ماخوذ است
زمان خواستن: وقت خواستن، مهلت خواستن
زمان دادن: وقت دادن، مهلت دادن
کنایه از اجل، مرگ،
کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هر دو از آرامی ماخوذ است
زمان خواستن: وقت خواستن، مهلت خواستن
زمان دادن: وقت دادن، مهلت دادن
نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر، مقاربت
شرکت دسته جمعی در ترانه خوانی و پایکوبی، آوازخوانی، پایکوبی، دست افشانی، وجد و سرور، شنوایی، آواز خوش، غنا، سرود، شنیدن، شنودن
سماع طبیعی: در فلسفه قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت و غیره بحث کند
سماع طبیعی: در فلسفه قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت و غیره بحث کند
حریص، طمعکار
اندک اندک، جمع لمعه، : گیاهان پژمرده گروه های بسیار گیاهزار ها سبزه زارها روزی های بخور و نمیر درخشنده، شمشیر درخشنده بسیار درخشان، شمشیر درخشنده. لمالم. پر لبالب مالامال: نه از لشکر ما کسی کم شده است نه این کشور از خون لمالم شده است
خارپشت
((زَ))
فرهنگ فارسی معین
وقت، هنگام، دور، عهد، مدت، فصل، مهلت، گرینویچ مرجع مقایسه ای زمان مناطق مختلف کره زمین بر مبنای نصف النهار گرینویچ که در حمل و نقل بین المللی و پرواز هواپیماها به کار رود و 5/3 ساعت عقب تر از زمان در تهران اس
بانگ شترمرغ
((سَ مّ))
فرهنگ فارسی معین
آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را)، مطیع، جاسوس، یکی از مراتب دین مانی، نغوشاک، نغوشا، جمع سماعون