جدول جو
جدول جو

معنی زلیخا - جستجوی لغت در جدول جو

زلیخا
(دخترانه)
لغزنده، نام همسر عزیز مصر که عاشق زیبایی یوسف (ع) شد
تصویری از زلیخا
تصویر زلیخا
فرهنگ نامهای ایرانی
زلیخا
(زَ / زُ لَ)
صاحبۀ یوسف (ع). (منتهی الارب). نام عاشقه و منکوحۀ مهتر یوسف (ع). (شرفنامۀ منیری). زن پاتیفار عزیز مصر و صاحبۀ یوسف پیغمبر. (ناظم الاطباء). زلیخا به ضم اول و فتح لام تصغیر زلخا که صیغۀ صفت مشبه باشد مؤنث ازلخ، مأخوذ از زلخ که بالفتح بمعنی جای لغزیدن پا است... چون زن معلومه بحسن و جمال محل لغزیدن پای عقل بینندگان بود، لهذا بدین اسم موسومه شد. یا آنکه بکمال لطافت و صفا بدنش به غایت صافی و املس بود، از این باعث به محل لغزیدن مناسبتش دیده زلیخا نامش کردند و این تصغیر به جهت ترحم و محبت است یا برای تعظیم وبعضی محققان نوشته اند که مولد زلیخا ملک مغرب است. اسم اصلی او به زبان سریانی راعیل بود. اسم زلیخا که شهرت دارد وضع کرده عرب است و آنچه لفظ زلیخا در مردم به فتح اول و کسر لام شهرت دارد غلط است زیرا هیچ وزنی از اوزان علم تصریف مؤید صحتش نمیشود و بعضی گویند که زلیخا به فتح اول و کسر لام هم درست باشد و نظیر این لفظ ’مریثا’ است بمعنی نوعی از خرما و بعضی گویند که اسم عجمی است... (غیاث) (آنندراج). نام زن عزیز مصر باشد. (برهان). طبق روایات، نام زن عزیز مصر که فریفتۀ جمال یوسف باشد. (فرهنگ فارسی معین). زن بوتیفار، بوطیفار، فطفیر و معشوقۀ یوسف بن یعقوب. و این کلمه مصحف و مقلوب ’آزنت’ باشد. عرب در اول آن را با الف و لام تزیینی گمان برده و ’الزنت’ گفته و سپس بی الف ’زنیخا’ خوانده است و یا در اول ’الزنیخا’ می نوشته، سپس الف لام را ال تعریف شمرده و در حذف آن ’زنیخا’ و ’زلیخا’ کرده اند. رجوع به تورات انگلیسی و تورات فرانسوی شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زن عزیز که عاقبت یوسف را به شوی پذیرفت. (یاداشت ایضاً) :
یوسف به صبر خویش پیمبرشد
رسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
پیرایۀ جمال زلیخا برافکند.
خاقانی.
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته.
خاقانی.
برآمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخاوار بشکست.
نظامی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفئی کرد و برون شد ز چاه.
نظامی.
چو یوسف زین ترنج ار سر نتابی
چو نارنج از زلیخا زخم یابی.
نظامی.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست.
سعدی (بوستان).
هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست.
سعدی.
دامن پیرهن یوسف گل را بدرید
باد گویی که بر او عشق زلیخا آورد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را.
حافظ.
رجوع به لباب الالباب، تاریخ جهانگشای جوینی، مجمل التواریخ و القصص، از سعدی تا جامی، فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار، ترجمه محاسن اصفهان، تاریخ عصر حافظ، مجالس النفائس، سبک شناسی بهار، تاریخ گزیده، مزدیسنا و حبیب السیر شود، در تداول، جگر زلیخا را به سرخی سرخ و نامطبوع مثل زنند: مثل جگر زلیخا، سرخی نامطبوع. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلیخا
تصویر شلیخا
(پسرانه)
سریانی نام یکی از حواریون عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
(زُ)
دهی از دهستان خاوه است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (آنندراج). زلوبیا. (ناظم الاطباء). زلابیه. بکتاش. زلوبیا. زلیبیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حواری عیسی (ع). رسول. (فرهنگ فارسی معین). نام یکی از حواریون حضرت عیسی. (از آنندراج) (از برهان) (از غیاث) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
به بیت المقدس و اقصی و صخره
به تقدیسات انصار و شلیخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته پیامبر، یار پیامبر شاگرد عیسی علیه السلام حواری (عیسی) رسول
فرهنگ لغت هوشیار