جدول جو
جدول جو

معنی زلکو - جستجوی لغت در جدول جو

زلکو
غذای خیلی شور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلکو
تصویر هلکو
(پسرانه)
کوهکوچک، تپه (نگارش کردی: ههک)
فرهنگ نامهای ایرانی
دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلو
تصویر زلو
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
از ایلهای اطراف تهران و ساوه و زرند و قزوین و مرکب از 800 خانوار چادرنشین هستند و ییلاقشان کوههای شمالی البرز می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
در تداول کرمانیان، کته کلفت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زکا و زکاء و زکواً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بالیدن کودک. (تاج المصادر بیهقی). گوالیدن، افزون شدن، نیکو و لایق آمدن، خوش عیش گردیدن. (آنندراج). رجوع به همه معانی زکاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کرمی است دراز که در آب پیدا شود و چون او را به عضوی بچسبانند خون را بمکد و آن را شلوک و دیوچه نامند. (فرهنگ جهانگیری). کرمی باشد سیاه رنگ چون بر اعضای آدمی بچسبانند خون را از آنجا بمکد. (برهان). کرمی است که خون خورد و در هند، آنرا جونک خوانند. (آنندراج) (از انجمن آرا). زالو و علق و دیوجه و زلگ و یک نوع کرمی است آبی و خون حیوانات را می مکد و آن را در طب برای کشیدن خون بیماران بکار می برند. (ناظم الاطباء). زلو. زولو. جلو. شلوک. شلکا. جانوری است از شاخۀ کرمها و از ردۀ کرمهای حلقوی و دستۀ ئیرودینه ها که لولۀ گوارشی آن در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص تقسیم می شود و در قسمت سر و انتهای بدن دارای بادکشهایی است که بدان وسیله بر بدن حیوانات یا اشیاء می چسبد. حیوانی است آبزی و در آب رودها، جویها برکه ها زندگی میکند و دارای گونه های مختلف است. زالو در قسمت بادکش دهانی، دارای سه ردیف آرواره بشکل ایگرگ است که بوسیلۀ آنها پوست بدن حیوانات را سوراخ کرده خون آنها را می مکد. (از فرهنگ فارسی معین). زالو. جلو. زرو. مکل. علق. دیوچه. دشتی. دیوک. خرسته. درن. شلک. شلوک. غلفج. زروک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زولو (در تداول اهالی خراسان). و بهذا الموضع (به سیلان) رأینا العلق الطیار و یسمونه الزلو (بضم الزای و اللام) و یکون بالاشجار والحشائش التی تقرب من الماء فاذا قرب الانسان منه و ثب علیه... (ابن بطوطه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای خون گلوت از زلو داده خبر
خون آید هر دم از گلوی تو بدر
گر غرغره سازی آب خردل به نمک
چیزی نبود تو را از آن نافعتر.
یوسفی طبیبی (ازفرهنگ جهانگیری).
زاهد تو بخون خلق رو آوردی
سگ از تو نکو
تلبیس نموده مال مردم بردی
شیطان دورو
هرچند که ما نیز نخوردیم حلال
اما تو بگو
ما خون خود و تو خون مردم خوردی
مانند زلو.
مبارک الله واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
پلکوب. بلغور و نیم کوفتۀ گندم و جو و هر چیز دیگر. و پلکو کردن فعل آن است بمعنی خردکردن به دانه های درشت
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ کُ)
نامی است که در کتول به گلابی دهند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 238). قسمی از درخت امرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تلکا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
بمعنی زلو باشد که کرم سیاه معروف است. (برهان). بمعنی زلو است. (فرهنگ جهانگیری). زلو. کرمی است که از بدن آدمی خون می مکد و زالو و زرو نیز می گویند. (فرهنگ رشیدی). کرمی باشد در تالابها که خون می مکد بهندی آن را جونک گویند... (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به زلو شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ)
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده: قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باطری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست، که اولی بوسیلۀ پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گیرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ لَ)
در تداول مردم قم چوب گازر است که به پارچه زنند تا شوخ آن برآید. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه قطع و برق جریان برق در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سر شمعهاست که اولی بوسیله پلاتین و دومی و توسط چکش برق انجام می گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکو
تصویر پلکو
بلغور و نیم کوفته گندم و جو و هر چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
((دِ کُ))
دستگاه قطع و وصل جریان برق است در موتور اتومبیل که از دو قسمت ساخته شده، قسمتی مربوط به قطع و وصل جریان برق باتری و قسمت دیگر مربوط به تقسیم جریان برق قوی به سیم سرشمع هاست. که اولی به وسیله پلاتین و دومی توسط چکش برق انجام می گویند
فرهنگ فارسی معین
زالو
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی نارس پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی نورسته ی سیاه ریشه و به ویژه آلوچه که بلافاصله پس
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای سگی که مورد تنبیه واقع شود
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو قهوه ای کم رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو به رنگ قهوه ای کم رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی