- زلزله
- زمین لرزه، بومهن
معنی زلزله - جستجوی لغت در جدول جو
- زلزله
- نیک جنبانیدن، لرزیدن زمین، ترسانیدن، بعلت نقصان تدریجی درجه حرارات مواد مرکزی و احداث چین خوردگی و فشار بوقع میرسد، بلای آسمانی
- زلزله ((زِ لْ زِ لِ))
- لرزش، تکان و جنبش شدید یا خفیف پوسته کره زمین
- زلزله
- لرزش پوستۀ زمین، زمین لرزه، کنایه از بچۀ بسیار شلوغ و پرسر و صدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واحد آن زلزله است کالای سبک مانه سبک سبکسر، تبیره زن
آلتی است بسیار حساس که برای ثبت زمان، دوام و مسیر لرزش های زمین تعبیه شده است
دستگاهی که به وسیلۀ آن از وقوع زلزله، شدت، جهت و وسعت میدان آن مطلع می شوند
ویژگی مناطقی از زمین که بر روی کمربند زلزله واقعند و در آن ها زلزله بسیار روی می دهد
Seismic
сейсмический
seismisch
сейсмічний
sejsmiczny
sísmico
sismico
sísmico
sismique
seismisch
भूकंपीय
seismik
زلزاليٌّ
רַעַשׁ
tetemeko
แผ่นดินไหว
ভূমিকম্পীয়
زلزلہ کی
مونث متزلزل