جدول جو
جدول جو

معنی زلحب - جستجوی لغت در جدول جو

زلحب
(زَ حَ)
زال. (اقرب الموارد). رجوع به زال و زلجب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ زِ)
لغزیدن ازچیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). در منتهی الارب و ناظم الاطباء این کلمه به تصحیف تزلجب آمده است. رجوع به تزلجب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
پاسپر کردن راه فراخ را و گذشتن در آن. و منه فی رساله ام سلمه الی عثمان: لاتقف سبیلا کان رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم لحبها ای سلکها، تیغ زدن کسی را، نشان گذاشتن در چیزی، به درازا بریدن گوشت را، تابان گردیدن پشت اسب با اندک پستی. نسو شدن پشت اسب با اندک فرورفتگی، باز کردن گوشت را از استخوان. (منتهی الارب). گوشت از استخوان باز کردن. (زوزنی) ، برکندن پوست از چوب. (منتهی الارب). پوست از درخت باز کردن. (تاج المصادر) ، آرمیدن با زن، روشن و فراخ گردیدن راه، به زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) ، به راه راست رفتن. (تاج المصادر) ، بشتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
راه روشن و فراخ. (منتهی الارب). راه روشن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
چسبیدن بچه به مادر خود و جدا نگردیدن از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لُ)
کاسه های بزرگ فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
نزدیکی. نزدیک شدن. دنو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حَ)
پاره پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه. گویند: قتیل ملحب، ای مقطعاللحم. (از اقرب الموارد) ، راه روشن فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه واضح، رام و مطیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حِ)
آنکه راه را روشن و واضح می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شلخب، مرد احمق درشت اندام. و با خاء صحیح تر است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلخب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
لغزنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). او هو بالحاء المهمله. (ناظم الاطباء). رجوع به زلحب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ)
به لغت مراکش لباده و کلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
مرد سبک ریش و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زلیبا:
آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب
مرد کاری، چوبه چنگال زنی اول بار.
بسحاق اطعمه (از نظام قاری).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لاغر گردانیدن پیری کسی را. (منتهی الارب). نزار شدن مردم از پیری. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلح
تصویر زلح
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلب
تصویر زلب
جمع زلبه، نواله ها
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با تیغ، در نوریدن راه را ره سپردن، دراز دراز بریدن گوشت را، جدا کردن گوشت، روشن شدن راه، راه روشن راه فراخ -7 بر زمین نهادن، شتابان رفتن، به راه راست رفتن، نشان نهادن بر چیزی، گادن لاغری از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار