- زل
- لغزان لیز لغزیدن (پا)، لغزش. جای لغزش
معنی زل - جستجوی لغت در جدول جو
- زل ((زَ لّ))
- لغزیدن، لغزش
- زل ((زُ))
- نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه
- زل ((زِ لّ))
- تیزی و حدت، گرما
زل آفتاب: نهایت سوزندگی و تابش آفتاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زمین لرزه، بومهن
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
آب صاف و گوارا
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
ترس، بیم
ترس و وهم، ترس و بیم
کلید شده، سرسره لغزگاه
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
صاف و گوارا
راه دور ماده شتر تندرو
گردنه دراز، چاه لیز
راه دراز
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
جانوری است از شاخه کرمها جزو رده کرمهای حلقوی از دسته ئیرودینه ها که لوله گوارش اش در طول بدن حیوان به 11 قسمت مشخص میشود زالو در قسمت سر و همچنین در انتهای بدن دارای بادکشهایی است که به وسیله آنها خود را بااشیا یا حیوانات میچسباند زالو حیوانی است آبزی که در آب رودها جوی ها و برکه ها زندگی میکند دارای گونه های مختلفی است زالو در فسمت بادکش دهانی دارای سه ردیف آرواره بشکل میباشد که به رسیله آنها پوست بدن میزبان خودرا سوراخ کرده خون وی را می مکد زلو شلوک شلکا
مانایی (شباهه) هاوندی راست و درست
مونث ازلم چرغ ماده، بز ماده کوهی
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
بلغزیدن و سهو افتادن، سبک سرین گردیدن
لغزیدن، خزیدن
کینه کشیدن انتقام گرفتن
حلقه پشت در یا صندوق
نزدیکی، گاهمندی، ارجداری
مرغزار، سنگ هموار، آیینه، زمین هموار نزدیکی، پایگاه، گاهمندی (منزلت)، پاره ای از آغاز شب، کاسه کوچک
درجه و منزلت و نزدیکی
کرسه مرغوله
فرخال